پارت نهم

294 116 225
                                    

بی نام _________

یه ساعت گذشت!
و در این فاصله آمبولانس از راه رسید ، شیائو جان زخمی و بیهوشو به بیمارستان منتقل کرد و بلافاصله به دستور پزشک به اتاق عمل فرستاده شد!

و خیلی زود خبر این اتفاق وحشتناک به گوش شوان لو هم رسید!
با عجله خودشو به بیمارستان رسوند و با شنیدن این خبر که جان تحت عمل جراحیه، بسرعت خودشو به بخش جراحی رسوند!

پشت در اتاق عمل ایستاد و با نگاهی آشفته و نگران منتظر شد تا عمل به پایان برسه!
دقایقی وحشتناک که در میان گریه های بی صدای شوان لو بسختی میگذشتند!

و بالاخره عمل به پایان رسید و پزشک جراح از اتاق عمل خارج شد، شوان لو با عجله جلو رفت و حال جان رو پرسید!
پزشک جراح لبخند زد و با آرامش جواب داد:
خوشبختانه گلوله به اعضای حیاتی بدنش آسیبی نزده!
حالش خوبه و بزودی به هوش میاد !

و شوان لو که خیالش راحت شده بود، نفس بلندی گرفت و با نگاهی لرزان بارها و بارها ازش تشکر کرد!

کمی بعد شیائو جان به بخش بستری و به یه اتاق خصوصی منتقل شد!
شوان لو هم بعد از چند لحظه به اتاقش رفت و کنار تختش نشست تا بهوش بیاد !



هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که یهو در اتاق بیمار با شدت باز شد و وانگ ییبو با چهره ای وحشتزده و بهم ریخته وارد اتاق شد!

با دیدن جانی که با صورتی زرد رنگ روی تخت بیمارستان دراز کشیده و بیهوش بود، همونجا دم در ماتش برد و با صدایی لرزان لب زد:
خدای منننن!

شوان لو که اون طرف تخت نشسته و دست جان رو توی دستاش گرفته بود، با دیدن ییبو از جاش پرید، دست جانو ول کرد و با دستپاچگی زیاد بهش نگاه کرد!

ییبو که هنوزم میخکوب چهره ی بیمار جان بود، با دیدن این واکنش بالاخره به خودش اومد، سرشو چرخوند و به چشمای ترسیده و مبهم دخترک خیره شد!

اخم غلیظی بین ابروهاش نشست و با صدایی گرفته بهش گفت:
چی ... شده؟!
چه بلایی سرش اومده؟!

شوان لو آب دهنشو به زحمت قورت داد و با تردید جواب داد:
منم دقیق نمیدونم ...
انگار یه درگیری وحشتناک توی اداره اتفاق افتاده و جان گا ناخواسته تیر خورده!

ییبو با شنیدن این حرف یه قدم جلوتر رفت ، به بدن ظریفی که زیر ملافه ی سفید رنگ بیمارستان آروم گرفته و به کندی نفس میکشید ، خیره شد و زیر لب ادامه داد:
چراااا...؟!
چرا مدام باید ... توی خطر بیفتی ؟!

و بلافاصله به طرف شوان لو چرخید و با اخم ادامه داد:
پس شماها کجا بودین؟!
اصلا چرا اون وقت شب توی اداره بوده؟!
چرا تنها بوده؟!

و بدون اینکه به شوان لو فرصتی بده تا جوابشو بده ، با تُن صدایی که کم کم بالاتر میرفت، ادامه داد:
اصلا تو چرا پیشش نبودی؟!
چرا مراقبش نبودی؟!
تو دیگه چجور همراهی هستی؟!

Anonymous Donde viven las historias. Descúbrelo ahora