Kio no yokan

72 4 0
                                    

قبل از شروع داستان باید بگم که پارت های اول بیشتر حالت معرفی داره..
پس لطفا به داستان فرصت بدین تا به جای هیجان انگیزش برسه..
مطمئن باشین از خوندنش پشیمون نمیشین💙💜

..................

"گاهی ارزو میکنم به عقب برمیگشتم و بی تفاوت از کنارت میگذشتم.."
_وی

*حس خوب دیدن کسی که دوستش داری برای اولین بار( Kio no yokan )

سو کتاب جدیدی رو باز کرد و شروع به خوندن کرد:

-سرزمین جادو،سرزمینی که زمانی تمام موجوداتش اتحاد داشتن..
اون ها باور داشتن که ملکه تاریکی ،صاحب حقیقی سرزمین جادو به زودی به دنیا میاد..
کسی که میتونه حکومتی یکپارچه تشکیل بده..
موجودی که پیشگوها از قدرتش می ترسیدند پس قدرتمند ترین ها از هر نژاد دور هم جمع شدن و در نهایت یه چاقو ساختن..
چاقویی که فقط ملکه تاریکی رو زخمی میکرد.. جادوگران از جادوی سیاه برای طلسم گذاشتن روی چاقو استفاده کردن و اون رو در اعماق اب ها..پنهان کردن، فقط کسی که توانایی کشتن ملکه تاریکی رو داشته باشه میتونه اون رو پیدا کنه...

وی با کلافگی سرش روی میز گذاشت..
از تاریخ متنفر بود..
تاریخی که پراز ریاکاری و دروغ بود..

سو ورق زد و بدون توجه به وی ادامه داد:

- سالها و سالها گذشت و اون به دنیا نیومد،جنگ بین نژاد ها با طمع مار ها شروع شد..
اروم اروم یکپارچگی سرزمین از بین رفت..هر نژاد برای اثبات برتری خودش به دیگر حمله کرد..
موجودات بی گناه زیادی بخاطر طمع رهبران نابود شدن..
الهه ها برای تموم شدن جنگ تموم تلاش خودشون رو کردن اما در نهایت..
پس از صد و دو سال جنگ طاقت فرسا، در روز اخر سال ..تنها الهه باقی مانده به دست پادشاه مارها کشته شد..

-پادشاه مارها چطوری وارد سرزمین امن الهه ها شد؟
آرون پرید وسط حرف سو و با کنجکاوی پرسید..

-سوال خوبیه، از پرفسور میپرسم
سو جواب داد..

-کی داستان خوندنت تموم میشه؟ وسایل هامون دیگه باید رسیده باشه
وی با کلافگی گفت..

-این داستان نیست وی
سو با اخم جواب داد و صفحه بعدی رو باز کرد..

- روز سال نو همزمان با پخش شدن خبر نابودی الهه ها رهبران به گرد هم اومدن تا به این جنگ پایان بدن..
در دومین روز سال جدید،با کشته شدن پادشاه مارها، سرزمین یکپارچه جادو به شش بخش تقسیم شد..
شش حکومت با مرز هایی مشخص که هرکدوم خودشون رو سرزمینی جدا میدونستن..
پری ها، گرگ ها، الف ها، ومپایر ها(خون آشام ها)، سایرن ها(پری دریایی) و جادوگر ها..
نبود الهه ها برای تمام نژاد ها دردناک بود پس برای تکرار نشدن تاریخ، مارها رو در اعماق زمین زندانی کردن..
برای سالها زیادی ارامش در سرزمین ها حاکم بود تا روزی که جادوگری جوان که آوازه قدرتش بین جادوگران پیچیده بود، طی یک اتفاق عجیب که توی این کتاب نیست متوجه شد میتونه با مارها صحبت کنه..

cafuneWhere stories live. Discover now