میتونم ازش به خوبی محافظت ..
-باشه کمتر حرف بزن سرم رفت
یونگی قدر دان به مرد نگاه کرد دنبال اون به سمت خونه دو سالهی همسرش حرکت کرد
یکی یکی پله هارو پایین میرفت پاهاش واقعا دیگه توان نداشت دوست داشت همونجا بمیره از خستگی ولی هوسوکش صداش میزد
تمام توانش ریخت تو پاهاشو به حرکت کردن ادامه داد و این حرکت زمانی تموم شد که جلوی در آهنی که فقط یه دریچه بیست در بیست داشت متوقف شدم
-لرد آگوست، همسرت وضع روحی خوبی نداره ،ولی ما تا جایی که تونستیم وضعیت جسمیش رو پایدار کردیم ،احتمالا بری تو بکشتت ،هرکی رو میفرستادیم تو دو سوته کارش تموم بود مواظب باش از چپ حمله میکنه
-مشکلی نیست حواسم هست فقط یه چیزی ،مگ اسلحه داره؟
-با پاش اولین ظربه رو میزنه، و همین اولی کافیه تا تموم کنی پاهاش فوقالعاده قویه
-البته که قویه ...
-بلند بگو حرفاتو
یونگی زمزمهی کوچیکی کرده بود و حالا رئیس زندان منتظر حرف مهمی بود
-اون یه رقصندس چطور انتظار دارین پاهاش قوی نباشه
-و تو مشکلی با کتک خوردن نداری؟احتمالا دندههات بشکننا
-هر دردی که اون بهم بده برام مثل عسله
مرد پوزخندی زد و با همون حالت حرفش رو ادا کرد
-لرد آگوست پسر موفق خاندان آگوست تاجر بین المللی واقعا عاشقه یه همجنسش شده هه جالبه
یونگی سری تکون داد و انتظار برای باز شدن در کشید
قدم اولش هنوز به زمین نرسیده بود که پرت و به سینه دیوار برخورد کرد
درد بدی تو پهلوش پیچید دقیقا متوجه شکسته شدن دنده هاش شد
بلخره چشمایی که از درد بسته بود رو باز کرد و به معشوقش نگاه کرد بعد از دو سال!
حس های متفاوتی داشت
حتی نمیتونست توصیفشون کنه
هوسوک هم همین بود البته با چاشنی شُک و تعجب شدید
-اسمایسل تو با این پاها میتونی صد دور پیرووت بری (حرکتی تو رقص باله کلاسیک که رقصنده یه دور کامل دور خودش میزنه با یک پا )
سرفهای کرد و سعی در ایستادن کرد ولی این فقط یه تلاش بیهوده بود
و یونگی اینو زمانی فهمید که به محض ایستادند پاهاش اونو رها کردن و یونگی رو به اغوش زمین پرتاب کردند
هوسوک؟ خب اون واقعا انتظار دیدن هرکسی حتی برادرش رو هم داشت ولی یونگی؟ ابدا
-تو..تو..بازم وهم و ..خیالی؟
-الان باید خوشحال باشم که از دلتنگی توهم منو میزدی؟
-دلتنگی؟از دلتنگی نبود دلم میخواست بکشمت و الان اصلا مهم نیست توهمی یا نه چون قراره سلولمو به قبرستونت تبدیل کنم
با تموم شدن حرفش هرچند دروغ به سمت یونگی حمله ور شد و با گرفتن یقه اش اونو به دیوار چسبوند
اولین مشت داشت به سمت یونگی میرفت که با حرفش خشک شد
-ولی من دلتنگت بودم، دوسال هر روز و هر شب دنبالت گشتم وقتی ردتو زدم تو اینجا خودمو به هر دری زدم که بتونم وارد اینجا بشم از هرکی فکرشو بکنی کمک گرفتم ولی فقط یه راه ورود بود به اینجا. منم که برای دیدن تو و دوباره بغل کردن و بو کردنِ عطر گرمت هرکاری میکنم و بلخره اینجام جلوی کسی که وجودم به وجودش بسته و انقدر دلتنگشم که میخوام جوری بغلش کنم تا داخلم رخنه کنه و دیگه نتونم ازش جدا شم دوس دارم دستمو رو صورتش بزارم بگم تموم شد نفسِ زندگیِ یونگی میتونیم الان باهم دیگه بریم بیرون و به زندگیمون برسیم
گره ی دستای هوسوک دور یقیه یونگی کلمه به کلمه بازتر میشد و اشکاش بدون داشتن هیچ اختیاری پایین میریختن
-زندگیِ یونگی،اسمایسل، وقتی نبودی یونگیم نبود داشت میسوخت از نبودت به هر دری زدم بسته بود من متاسفم، هرکاری بکنی کاملا لایقشم حتی اگه بکشیم من با لبخند به نور زندگیم نگاه میکنم پس عشق من قلب من راحت باش من در اختیار توام
هوسوک دیگه واقعا داشت توی اشکاش غرق میشد
ولی هنوزم به چشمایی که عاشقش بود نگاه میکرد
هوسوک دو سال سختی های زیادی رو تحمل کرد تا بتونه فقط یه بار دیگه تو بغل همسرش حل بشه
و الان هم عشقش جلوش ایستاده بود
چه وقتی بهتر از الان؟
دستاش رو رها کرد و خودش رو به اغوش شوهرش سپرد
و یونگی دقیقا انتظار همچین چیزی رو داشت
سفت و محکم دلیل زندگیش رو بغل کرد و بدون توجه به درد دنده هاش اونو به خودش میفشورد
-حالا میتونم برا همیشه بمیرم
یونگی گفت و اجازه داد بعد از اتمام جملش بغضش بشکنه و مرواریدهاش پیرهن نه چندان تمیز هوسوک رو تزئین کنند
یونگی الان خیالش راحت شده بود یه حس آسودگی داشت بدنش شل و بیجون بود و با این حس راحتی بیشتر شل شد به قدری که تو همون حالت تو بغل معشوقهاش از حال رفت و هوسوک با حس سنگینی بیشتری متوجه ضعف شدید یونگی شد
-یونگی؟یونگی نباید الان چیزیت بشه بیدار شو ،یون...یونگی..توروخدا
هوسوک هم دست کمی از یونگی نداشت اروم روی زمین نشست و یونگی رو به خودش تکیه داد
-منم دلم برات تنگ شده بود..🤍🤎🤍🤎🤍
پارت پنج تموم شد
"لرد آگوست پسر موفق خاندان آگوست تاجر بین المللی واقعا عاشقه یه همجنسش شده هه جالبه "
YOU ARE READING
𝐒𝐦𝐢𝐬𝐞𝐥
Fanfictionداستان یونگی ای که برای نجات هوسوکش پنج سال تلاش میکنه و وقتی تلاشش جواب میده قسم میخوره نزاره دیگه هیچ زوجی این درد رو حس کنه درد دوری جدایی نخندیدن ... و به حرفش عمل میکنه یونگی زوج دیگری رو نجات میده حتی شده با سفر در زمان ولی نجاتشون میده ...