Sad mother duck
Went out one day
Over the hills and far away
The sad mother duck said
"Quack, quack, quack."
But none of the five little ducks came back...Little love: لیام میشه همدیگه رو ببینیم؟
Little love: لطفا، من واقعا نیاز دارم ببینمت
لیام گوشیش رو کنار انداخت و بی توجه به پیامها به صورت زیبای دخترش خیره شد، زین مثل همیشه دیر کرده بود و دخترکش خوابآلود منتظر پاپاش بود.
_لاو تو باید بخوابی!
+یکم دیگه ددی، انقدر فقط انقدر...
و با دستش مقدار کمی رو نشون داد و سرش رو کج کرد تا لیام رو تحت تأثیر خودش قرار بده.لیام کلافه بود، بچش باید الان میخوابید، ساعت یازده شب بود و زین باید الان خونه میبود تا زانیا نخواد برای لحظهای دیدن اون تا این ساعت بیدار بمونه، اما نمیتونست اینها رو جلوی اون بچه به زبون بیاره. هیچوقت جلوی اون به زین توهین نمیکرد...
_فقط نیم ساعت میتونی بیدار بمونی و بعدش حتی اگه پاپا نیاد باید بخوابی، باشه؟
زانیا تند تند سر تکون داد و گفت: میشه برام بخونی؟
_چی برات بخونم عزیزم؟
زانیا خودش و عروسکش رو توی بغل لیام جا کرد و لیام لبخندی به دختر زیباش زد و منتظر موند تا بگه دوست داره چی بشنوه؟
زانیا با چشمهای درشتش به لیام خیره شده و گفت: لالایی بخون...
لیام موهاشو نوازش کرد و صداش رو صاف کرد و زمزمه کرد:
Hush, little baby don't you
Hush, little baby don't say a word
Dad's gonna buy you a mocking bird
And if that mocking bird don't sing
Dad's gonna buy you a diamond ringزانیا زمزمه کرد:
And if that diamond ring is brass...
لیام:
Dad's gonna buy you a looking glass
And if that looking glass gets broke
Dad's gonna buy you a billy goatزانیا سرگرم شده گفت:
And if that billy goat don't pull...
لیام:
Dad's gonna buy you a cart and bull
And if that cart and bull turn over
Dad's gonna buy you a dog called Rover
And if that dog called Rover don't bark
Dad's gonna buy you a horse and cartزانیا بین خواب و بیداری گفت:
And if that horse and cart turn round...
لیام:
You'll still be the sweetest little babe in town (be the sweetest litte babe)
Still be...زانیا دیگه خوابیده بود و زین وارد اتاق شد.
+نمیخوای بخوابی لی؟
YOU ARE READING
Phase[Z.M]
Fanfictionنمیخواست صدایی بشنوه! نمیخواست چیزی ببینه! نمیخواست زنده باشه! هیچ... میخواست که هیچ باشه...