[قسمت اول]

1.2K 225 33
                                    

با قدم‌های سنگین به سمت در‌ خروجی رفت. همیشه آخر روز که می‌رسید به خاطر سر و کله زدن با بچه‌ها خسته می‌شد، اما همچنان شغلش رو به هر کار دیگه‌ای ترجیح می‌داد. محل کارش اونقدر‌ها از خونه‌ش دور نبود و با اتوبوس حدوداً یک ربع طول می‌کشید تا به خونه برسه. خونه‌ای که شاید خونه‌ی رویاهاش نبود اما خونه‌ی خودش بود، خونه‌ای که با زحمت خودش خریده بود و براش عزیز بود، برای همین اگر ازش می‌پرسیدن دنج‌ترین و راحت‌ترین جای دنیا کجاست، احتمالاً خونه‌ش رو انتخاب می‌کرد.
در رو باز کرد و وارد خونه شد‌. لئو رو دید و با ذوق به سمتش رفت.

-بیبی من.

با محبت به گربه‌ی سیاهش گفت و سفت به خودش فشارش داد و جیغ گربه‌ی کوچولو رو درآورد.
قبل از اینکه لباس‌هاش رو عوض کنه به گربه‌ش غذا داد. اولویت اولش لئو بود. لیست اولویت‌های بکهیون به این صورت بود: اول لئو، دوم لئو، سوم لئو، چهارم خودش. دقیق‌تر که فکر میکرد اولویت دیگه‌ای نداشت. البته اگر دغدغه‌های زندگی رو نادیده می‌گرفت.
با خیال راحت در حالی که دوش گرفته بود و بدن و موهاش بوی خوبی می‌داد خودش رو روی تختش انداخت و به کتاب روی میز چنگی زد. بهترین تایم شب همین موقع بود که کتاب می‌خوند. غرق دنیایی که دنیای خودش نبود می‌شد و کسی رو درک می‌کرد که تا به حال ندیده بود. بکهیون کتاب رو به فیلم ترجیح می‌داد. همیشه. چون ذهنش به قدری وسیع بود، به لطف فکر کردنِ بیش از حد به همه چیز، که خیلی راحت می‌تونست همه‌ی اتفاق‌های کتاب رو برای خودش، جوری که می‌خواست تصویر سازی کنه و این حس خوبی بهش می‌داد.
سر لئو رو نوازش کرد و گربه خرخری کرد که از صداهای مورد علاقه‌ی بکهیون بود. لبخندی زد و با فکر اینکه فردا باید با اون فسقلی‌ها نقاشی کار کنه، خوابش برد.
•••••

-سومین ندو!

به دختر کوچولو تشر زد و آهی کشید. روی پاهاش نشست تا هم قد دختر بچه بشه.

-این بار چندمه که بهت گفتم ندو؟

بکهیون با اخم کمرنگی ازش پرسید و لب‌های دختر بچه آویزون شد. همه‌ی بچه‌ها به قدری بک رو دوست داشتن که اکثر وقت‌ها به حرفش گوش می‌دادن و سومین هم به خاطر همین ناراحت شد. از دست خودش.

-ببخشید بک.

لبخند روشنی روی لب‌های پسر نشست.

-برو پیش جی هون، منتظرته تا با هم نقاشی بکشید.

کمرش رو صاف کرد و ایستاد. همه‌ی بچه‌ها سرگرم نقاشی بودن. لبخند بکهیون پر رنگ‌تر شد.
با صدای جی هون به سمتش رفت.

-بک، اینو خوب کشیدم؟ گفتی کسی رو که خیلی دوست داریم بکشیم. خوب شده؟

بکهیون با کنجکاوی به نقاشی پسرک زل زد. یه مرد قد بلند کشیده بود. لباس‌های مرد مشکی بود و چیزی که توی صورتش قابل توجه بود، چشم‌هایی بود که جی هون حسابی کشیده و درشت نقاشی کرده بود و البته گوش‌هایی که بکهیون نمی‌دونست چرا باید انقدر بزرگ باشن.

[𝕄𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕣𝕚𝕠𝕣𝕚𝕥𝕪]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ