[قسمت دوم]

738 191 30
                                    

بکهیون سریع کنار پنجره نشست تا حداقل توی طول مسیر حوصله‌ش سر نره‌. نگاهی به بچه‌های شلوغی انداخت که با سر و صدا، سر اینکه کی کنار کی بشینه با هم بحث می‌کردن. اهمیتی به این موضوع نداد، خودشون باید حلش می‌کردن. خانم جانگ از راه رسید و نگاه ترسناکی به بچه‌ها انداخت تا ساکتشون کنه، هرچند که فایده‌ای هم نداشت. بچه‌ها فقط از بکهیون حساب می‌بردن و بکهیون هم قصد نداشت کاری بهشون داشته باشه. پس خانم جانگ دست از پا درازتر روی صندلی نشست و آهی کشید. بکهیون از پنجره بیرون رو تماشا کرد. آسمون آفتابی بود و روز خوبی برای گردش بود. هم خنک بود هم آفتابی. برای همین آب و هوای اوایل پاییز رو دوست داشت.

کسی کنارش نشست. سرش رو چرخوند. بابای جی هون رو دید. مودبانه سری براش تکون داد. چانیول لبخندی به بکهیون زد و با خودش فکر کرد توی آفتاب زیباتر دیده میشه. موهای قهوه‌ای تیره‌ش روشن‌تر شده بود و اگر فقط یکم باهاش احساس نزدیکی می‌کرد بهش پیشنهاد می‌داد دفعه‌ی بعد موهاش رو روشن‌تر کنه. نگاهش رو از بک گرفت تا شبیه منحرف‌ها به نظر نیاد. با یادآوری حرف جی هون آهی کشید. بنا به دلایلی که فعلاً برای خودش هم مجهول بود نمی‌خواست اون پسر فکر کنه که پدر جی هونه. باید یه جوری بهش می‌گفت که زیادی ضایع نباشه.

-ببخشید، ایرادی نداره تا وقتی که برسیم باهم صحبت کنیم؟

نگاه متعجب بکهیون روی چان افتاد. همین نگاه کافی بود تا چانیول توی ذهنش محکم توی دهن خودش بکوبه. طبق معمول نتونسته بود مکالمه رو خوب شروع کنه. خب معمولاً چانیول کسی نبود که مکالمه رو شروع می‌کرد. اکثر اوقات یه نفر میومد طرفش و اون یه نفر شروع به صحبت کردن می‌کرد. مثلاً بهش می‌گفت: هی، می‌تونم اینجا بشینم؟ یا می‌تونم شماره‌ت رو داشته باشم؟

ذهنش حسابی شلوغ شده بود و هر فکر چرتی توی مغزش جولان می‌داد. می‌دونست نباید به جمله‌هایی که مخصوص مخ زدن بودن فکر می‌کرد، چون محض رضای خدا چانیول قرار نبود توی یه اردوی لعنتی مخ مربی جی هون رو بزنه. اگر قرار بود مخش رو بزنه، ترجیح می‌داد توی یه جای مناسب‌تر اتفاق بیفته، چون این پسر لعنتی دقیق استایل مورد علاقه‌ی چان بود. این افکار برای چانیول واقعاً عجیب و تازه بودن، چون تا حالا فکر نکرده بود بخواد مخ یه نفر رو بزنه. مخ زدن کاری نبود که پارک چانیول انجام بده. توی ذهنش برای خودش از روی تأسف سری تکون داد.
لبخند دستپاچه‌ای زد و سریع توضیح داد.

-البته اگر مایل باشید. حمل بر جسارت نباشه.

بکهیون سری تکون و گوشه‌ی لب‌هاش کش اومد.

-ایرادی نداره.

چان سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت. چیزی نداشت که بگه. به خودش بابت لفظ قلم حرف زدن فحشی داد. چان اونقدرا هم اهل تشریفات و رسمی حرف زدن نبود پس نباید همچین تصویری رو از خودش به نمایش می‌ذاشت.

[𝕄𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕣𝕚𝕠𝕣𝕚𝕥𝕪]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang