جشن تولد با شیطنتهای جی هون، خندههای ممتد سولهیون به پسرش، لبخندهای کوچک مین سو و چانیول و سکوت و لبخندهای معذب بک در حال سپری شدن بود.
ذهن بکهیون به قدری مغشوش و آشفته بود که حتی نتونست درست و حسابی از تولد دوست پسرش لذت ببره. اما تمام سعیش رو کرد که زیاد از اون فضا پرت نباشه و تا جای ممکن روی اتفاقات اون شب تمرکز کنه.
کیک با خنده و لبخند بریده شد. جی هون برای کیک خوردن حسابی هیجان داشت و این ذوق و شوقش برای بقیه لذت بخش بود. هدیههایی که برای چان خریده بودن، باعث شد پسر بزرگتر اتفاقات توی اتاق رو برای مدتی فراموش کنه و برای کادوهاش ذوق کنه. سولهیون و مین سو براش ست بازی گرون قیمتی خریده بودن، جی هون براش نقاشی کشیده بود و بکهیون چندتا کتاب به همراه خودکار مارکی براش تهیه کرده بود. چانیول با محبت از همه تشکر کرد و بک و جی هون رو مخصوصاً بوسید.
سر میز شام همه از دستپخت عالی بک تعریف کردن و بکهیون با گونههای گل انداخته تشکر کرد. چانیول واقعاً از بک متشکر بود. برای تولدش خیلی زحمت کشیده بود.
بعد از شام، مین سو با چشم و ابرو به همسرش اشاره کرد که برن. سولهیون چشمهاش رو چرخوند. دلش میخواست بیشتر بمونه، اما گویا همسرش قصد داشت زودتر اونجا رو ترک کنه. بنابراین، از سر جاش بلند شد و رو به بکهیون گفت:
-بکی، خیلی زحمت کشیدی. خسته نباشی. ما دیگه میریم.
جی هون نق زد.
-من میخوام بازم با لئو بازی کنم.
-دوباره میایم عزیزم.
مین سو با صبوری گفت. جی هون لبهاش رو آویزون کرد. لئو رو آروم نوازش کرد و بعد بلند شد.
خداحافظیشون خیلی طول نکشید و به محض اینکه از خونه خارج شدن، بکهیون خودش رو توی اتاق انداخت. تند تند نفس میکشید. خیلی خب، الان وقتش بود. به سمت کمدش یورش برد و جعبه رو برداشت.وارد حموم شد، لباسهاش رو تک به تک درآورد و برهنه روبروی آینه ایستاد.
نگاهی به جوراب شلواری توری سفید انداخت.
تصمیمش رو دوباره از نظر گذروند. نکنه چان فکر کنه بکهیون کینکی چیزی داره یا منحرفه؟
نه، حق نداره همچین فکری کنه. اون به خاطر چان داشت این لباس خجالت آور رو میپوشید.جوراب شلواری توری سفید، کل پایین تنهش رو در بر میگرفت. جورابهاش تا زانوهاش بودن و تور زانوهاش توسط بند نازکی به توری که روی رونهاش بود متصل میشد و تا پارچهی باکسر نازکش ادامه داشت.
بکهیون آب دهنش رو به سختی قورت داد. واقعاً خجالت میکشید. اما خب، نمیتونست به سکسی بودن لباس اعتراف نکنه.
صدای چان از توی اتاق اومد.-بک؟
-الان... الان میام.
با صدای لرزونی از توی حموم فریاد زد.
لباس سفید نازکی رو که از قبل آماده کرده بود، پوشید تا حداقل بالاتنهش رو کمی بپوشونه و بیشتر از این شرم نکنه.
با تردید لای در رو کمی باز کرد. چانیول پشت در حموم منتظر بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
[𝕄𝕪 𝔽𝕠𝕦𝕣𝕥𝕙 ℙ𝕣𝕚𝕠𝕣𝕚𝕥𝕪]
Fiksi Penggemarتمام شده✓ کاپل: چانبک خلاصهی داستان: بکهیون، مربی مهد کودکی که زندگی آروم ولی تنهایی داره. چی میشه اگه بخواد این تنهایی رو با یه پسر بلند قد پر کنه؟! ژانر: فلاف، روزمره، عاشقانه محدودیت سنی: 🔞