🚪𝐈'𝐦 𝐃𝐲𝐢𝐧𝐠, 𝐁𝐮𝐭 𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐋𝐞𝐚𝐯𝐞 𝐌𝐞🔑

•Pejamas Party🔑

༄----------------------------------༄

خونه آیو از دید نویا:
تقریبا تمام دخترا رسیده بودن و همگی توی سالن روی مبل نشسته بودیم^^
بعد از مدت ها همگی دور هم جمع شده بودیم و این حالمو بهتر میکرد وقتی میدیدم ما دخترا دوبار با همیم:)
توی فکر بودم که زنگ خونه به صدا در اومد.
آیو سریع از آشپزخونه بیرون اومد و به طرف در خونه رفت.
با باز کردن در با خوشحالی گفت: هارا! بالاخره اومدی خوش اومدی عزیزم^^
هم رو در آغوش گرفتن و هر دو به سالن اومدن.

همگی نشسته بودیم و فضا از سکوت پر شده بود... سکوتی که حس بدی رو به همگی ما متنقل میکرد!
آیو سعی کرد سکوت غم انگیز رو بشکنه پس سریع به اتاقش رفت و بعد از چند دقیقه با چند دست لباس خواب نو و کیوت پیش ما برگشت^^
به هر کدوم از ما یک دست لباس داد.
روی به روی ما ایستاد و با شادی گفت: دخترا بیاین امشبو همگی شاد باشیم و برای یونگی غمگین نباشیم چون هر چی نباشه فردا قراره همگی بریم دنبالش و اونو دوباره برگردونیم خونه:)
پس بیاین همگی امشبو جشن بگیریم و حداقل یک شب حس خوبی به هم منتقل کنیم^^
با این حرف همه دخترا لبخند زدن و به هم خیره شدن.
من لبخند کم رنگی زدم و به لباس توی دستم خیره شدم.. شاید حق با آیو بود! نبودن یونگی واقعا برام سخت بود ولی امشب حس عجیبی داشتم.. مثل این که بعد از مدت ها بخوام شاد باشم! و در این زمان اونم پیش دخترا باعث میشد حس شادیه دوباره بهم دست بده:)
آیو: خوب دیگه همگی برید لباساتونو عوض کنید قراره کلی خوشبگذرونیم^^
بعد از این حرف همگی با لبخند به طرف اتاق رفتیم.
بعد از چند دقیقه همگی توی اتاق آیو جمع شدیم.
همه پیژامه های رنگی و نرمی به تن داشتیم^^