"نايل!نايل!نايل!تو حالت خوبه؟"
با نگرانی به صورت نايل كه حالا رنگ پريده بود نگاه كردم.وای خدا نميدونيد چی شده.همش تقصير من بود.من هيچوقت نبايد دوستی با نايل رو قبول ميكردم.
صورتم رو با دو تا دستم پوشوندم.نه نه من نبايد توی اين موقعيت گريه ميكردم.اينو ميدونستم ولى بازم...
من كار خيلی وحشتناكی كردم.همون طوری كه شما هم ميدونيد هر كی قبول كنه با من دوست بشه يه اتفاق وحشتناك واسش ميفته.حالا هم كه اون اتفاق وحشتناك واسه نايل افتاده.من واقعا ديگه نميدونم بايد چيكار كنم.برخلاف ميلم شروع كردم به گريه.
شما نميدونيد چی شده.اگه ميدونستيد.فقط اگه ميدونستيد.نميدونم بعد از دونستنش با من همدردی ميكنيد يا ميزنيد توی سرم ولی در هر حال...
قضيه اين بود كه دقيقا بعد از اين كه نايل دوستی با من رو قبول كرد تلفنش زنگ خورد و بهش خبر دادن كه زين داره از گروه ميره.
نايل هم حيران و سرگردان با چشمانی پر از اشك از اموزشگاه ميره بيرون و وقتی داشته با عجله از خيابون رد ميشده يه ماشين بهش ميخوره...
الان هم توی بيمارستانيم و همه ی بچه های وان دايركشن قراره اينجا جمع شن.البته هنوز نرسيدن چون حدود ده دقه بيشتر از زمانی كه ما اومديم بيمارستان نگذشته.
من فكر ميكنم كه الان بايد از اين جا برم.ولی تا وضعيت نايل معلوم نشده من از جام تكون نميخورم.اگه ميخوايد بگيد من خيلی خودخواهم ميتونيد بگيد.
اهميتی نميدم.ديگه اهميت نميدم.نه بعد از ديدن مرگ عزيزترينام.نه بعد از ديدن نابودى آخرين دوستيم.نه بعد از ...
اوه مای گاد...
بچه های وان دی اومدن.همه خيلی پريشون بودن.خيلی.منم كه فقط داشتم گريه ميكردم تا ديدمشون از جام بلند شدم رفتم طرفشون و گفتم:
"نايل همين ده دقه پيش رسيد بيمارستان پس هنوز خبری نداريم.دكتر ميگفت جراحت هاش خيلی جدی نيست ولی هنوز هيچی معلوم نيست"
دوباره گريم گرفت.ای خدا همش تقصير من بود.همش...
"همش تقصير من بود."
برگشتم نگاه كردم.اولش فكر كردم يكی داره مسخرم ميكنه ولی اينجوری نبود.كسی كه اين حرف رو زد زين بود.
من موندم واقعا زين ميخواست از گروه بره يا اين فقط يه شوخی بود.اگه شوخی بود كه بايد بگم بد شوخی بوده.
"راستی تو ديگه كی هستی؟"
هری بود كه اين رو گفت.
لويی:"لابد يكی از طرفدارا"
"نه من...من دوست نايلم.نايل...اهم..من..."
هری راحتم كرد:" نميخواد توضيح بدی"
يعنی خاااااااك.خاك توی سر من.حتی نميتونم درست توضيح بدم.نميتونم توضيح بدم كه دقيقا كيم و اينجا چيكار ميكنم ولی ولش كن اونا هم اصلا اهميتی به حضور من ندادن.نبايدم بدن جون يكی از بهترين دوستاشون الان تو خطره.
نميدونم چرا من دارم به يه همچون چيز مسخره ای اهميت ميدم.من الان بايد نگرن نايل باشم.شايد از بس مرگ ديدم كه ديگه از دست رفتن دوستام برام مهم نيست.
نميدونم شايد.شايد خيلی در طی اين دوران سرد شدم.شايدم از همون اول سرد بودم فقط به ذات خودم پی نبرده بودم.در اين افكار بودم كه دكتر اومد بيرون:
"الان حالش خيلی بهتره.جراحتاش خيلی جدی نبودن فقط بايد استراحت كنه همين."
ليام و هری:"ميتونيم ببينيمش؟"
"الان نه ولی در وقت ملاقات چرا"
دكتر به من نگاه كرد:
"شما كارلاييد؟"
با تعجب گفتم:"بله اسمم خودمه يعنی اسممم كارلاست"
دكتر داشت سعی ميكرد جلوی خندش رو بگيره:
"آقاى هوران گفتند كه بهتون بگم تقصير شما نبوده و همچنان با شما دوست ميمونن"
بعد رو كرد به زين:
"و همچنين گفتند زين هم مقصر نيست فقط تقصير خودمه احمق بودم نبايد اينجوری از خيابون رد ميشدم.اين حرف آقای هورانه.من ديگه بايد برم كلی مريض هست كه بايد بهشون برسم."
ليام از دكتر تشكر كرد چون ميدونست بقيه از دپرسی زياد نميتونن حتی يه كلمه هم حرف بزنن.
نايل گفته تقصير من نبوده ولی بازم تقصير من بوده.مهم نيست نايل چی گفته من ديگه نبايد بهش آسيب بزنم.نه من ديگه نبايد به هيچ كی آسيب بزنم.
بعد از اينكه به اين نتيجه رسيدم از جام بلند شدم سرها همه به طرف من برگشت.
"به نايل بگيد كه ميدونم چه حسی داره ولی برای خوبی خودش دارم اينكار رو ميكنم.بهش بگيد كه دنبالم نياد.من ديگه نميخوام تو زندگی اون دخالت كنم."
بعد رومو كردم به هری:
"برای اتفاقی هم كه امروز صبح افتاد متاسفم.واقعا خيلی خوابم ميومد.و تو هم نبايد كله ی سحر به زين بيچاره زنگ بزنی.؛
هری طوری نگام كرد انگار كه ديوونه شدم.
"چی؟"
بعد انگار كه تازه فهميده باشه گفت:
"آها تو همون دختره ی بداخلاقی بودی كه امروز صبح كلی بهم فحش داد؟"
ميخواستم بگم من كه فحش ندادم ولی جلوی زبونم رو گرفتم.
"آره من همونم."
"ولی چطور...."
ديگه نشنيدم هری چی گفت چون اون موقع من رفته بودم.نميدونم بعد از اين نايل چيكار ميكنه ولی من ديگه به حدم رسيده.
فكر جالبی به ذهنم رسيد.با اين فكری كه داشتم ميتونستم همه ی جهان رو از دست خودم نجات بدم.
ميتونستم مامانم و بابام و نايل و جاستين و آتيا و همه ی كس هايی كه برام ارزش داشتن رو از دست خودم خلاص كنم.
ميتونستم دنيا رو از دست خودم خلاص كنم.از دست بدشانسی مثل من.
و اين فكر چيزی نبود جز...
خودكشی
YOU ARE READING
Worthless love
Fanfictionداستان درباره ى دختريه به اسم كارلا.اين دختر خيلى بدشانسه.كلا طالع نحسى داره.ولى دست آخر بخاطر بدشانسى زيادش با اعضاى وان دايركشن روبرو ميشه.باهاشون دوست ميشه ولى ....(خلاصه داستان)