تصميم گرفتن تو اون موقعيت خيلى برام سخت بود چون واقعا نمى دونستم بايد چه جوابى به نايل بدم اصن ديگه يادم نمياد كه چى باعث شد عاشقش بشم. من تا حالا با پسر خاصى مثل نايل نبودم اون به من فرصت يه زندگى دوباره رو داد اون از اون تصادف جون سالم بدر برد اون بهم گفت كه براش مهم نيست من بدشانسم يا خوش شانس اون گفت اگه قراره بميره مى ميره ولى با همه ى اينا دوست دارم خوش بخت باشه من تا حالا كسى رو نبوسيده بودم نايل اولين دوست پسر واقعيم بود اولين كسى بود كه منو بوسيد من نميتونم اينجورى بهش پشت كنم پس سعى كردم قوى باشم قوى تر از هميشه
يه نفس عميق كشيدم و به سمت آتيا رفتم رو به روش وايسادم و زدم تو گوشش.
تعجب كرد و دستش رو روى گونش گذاشت
"واقعا براى خودم متاسفم كه تو رو دوست خودم دونستم برام مهم نيست واسه چى اين كارو كردى چون نايل رو.دوست داشتى يا چون مى خواستى منو آزار بدى ولى اينو بدون كه من به نايل اعتماد دارم و وقتى اون با به قول خودت چشماى فريبنده ش بهم نگاه ميكنه ميفهمم كه حاضرم جونم هم براش بدم اون اولين عشق زندگيم بوده و من ميخوام با تمام وجودم بهش اعتماد كنم. آدمايى مثه تو هم نميتونن جلومو بگيرن."
وااااى احساس شعف و خوشحالى خاصى ميكنم. باورم نميشه كه اون كلمات واقعا از تو دهن من در اومدن اين همه سال تنهايى و خوندن اون جملات عاشقانه فكر كنم بالاخره يه تاثيرى داشت. موندم نايل اونا رو شنيده يا نه البته من سعى ميكردم صدام طورى باشه كه اونم بشنوه به هر حال الان معلوم ميشه.
رفتم به سمت نايل و بهش لبخند زدم
اونم لبخند محوى زد. اخم كردم و با زبون اشاره ازش پرسيدم چى شده، اونم سر تكون داد كه يعنى هيچى بعد اشاره كرد كه دنبالش برم. با اخم دنبالش كردم ولى اون حتى وقتى همه جا خلوت بود هم واينستاد.
"نايل "
صداش كردم ولى باز واينستاد.
"نايل كجا داريم ميريم؟"
بدون اينكه سرشو برگردونه گفت:"خيلى زود ميفهمى"
"نايل حداقل بگو داريم كجا ميريم اگه دوره خب با ماشين ميريم. هنوز زخماى تو هم خوب نشدن"
نايل وايساد:
"خيلى حرف ميزنى دختر"
نايل جلوم وايساد:"م-من متاس-"
"نايل! دارى چيكار ميكنى؟"
"دارم بغلت ميكنم!"
"نايل لازم نيست منو بلند كنى من خودم ميتونم راه برم"
نايل لبخند زد:" كارلا يه جايى هست كه مى خوام ببرمت"
"كجا؟"
"اگه ميخواستم بگم كجا كه تا الان ميگفتم"
و اينجورى بود خنگى منم واسش آشكار شد.
"پس سورپرايزه"
من به اين زوديا تسليم نمى شدم.
نايل جوابى نداد."نايل اگه ميشه منو بذار زمين"
نايل به راهش ادامه داد. صدامو بلند كردم:"نايل بهت ميگم منو بذار زمين!"
گذاشتم زمين."چى شده؟"
"من بايد اينو از تو بپرسم. از وقتى قضيه ى آتيا پيش اومده يه بارم درست و حسابى با هم حرف نزديم. راستشو بخواى فكر ميكردم بعدش منو ميبوسى يا نميدونم بغلم ميكنى و ميگى كه تو هم منو دوست دارى. نايل من با اينكه راست و دروغ حرفاى شما رو نميدونستم بازم حرف تو رو باور كردم تو گوش دوستم سيلى زدم چون به تو اعتماد داشتم. حالا يه دفه اى بدون هيج حرفى داريم مستقيم ميريم به ناكجا آباد. اگه ميخواستى تنها باشيم ميتونستيم همينجا هم تنها باشيم. نميدونم اين سورپرايزه يا چيز ديگه ولى هر چى كه هست اصن حس خوبى راجبش ندارم."
يه دفه يه كاميون رو ديدم كه داشت به طرف ما ميومد. چشام درشت شده بودن ترسيده بودم و نميدونستم بايد چيكار كنم.
"كارلا-"
كاميون از پشت سر نايل داشت به ما نزديك ميشد. سمت راستمون خيابون بود و سمت ديگه دريا. از اون طرف خيابون داشت ماشين ميومد ...
كاميون بوق زد و نايل برگشت كه نگاه كنه
...ولى با اينكه شنا بلد نبودم نايل و خودم رو پرت كردم داخل.
________________
خب اينم از اين قسمت. بچه ها واقعا متاسفم كه زود آپديت نكردم و كلى طول كشيد. درسا و امتحانا رو سرم ريخته بودن.
فكر ميكنين قسمت بعدى چى ميشه؟ واقعا اين دختره كارلا خيلى بدشانسه از يه چاله در مياد ميفته تو چاه
تو رو خدا كامنت بزاريد و راى بدين.
YOU ARE READING
Worthless love
Fanfictionداستان درباره ى دختريه به اسم كارلا.اين دختر خيلى بدشانسه.كلا طالع نحسى داره.ولى دست آخر بخاطر بدشانسى زيادش با اعضاى وان دايركشن روبرو ميشه.باهاشون دوست ميشه ولى ....(خلاصه داستان)