Magical eyes

124 20 9
                                    

"آتيا؟"
نايل به آتيا نگاه كرد.
ادامه دادم:
"آتيا تو تو اينجا چيكار ميكنى؟چى دارى ميگى؟"
آتيا در حالى كه گريه ميكرد گفت:
"اون نايل عوضى داره تو رو گول ميزنه.اون سر كلاس گيتار وقتى تو نبودى به من گفت كه...كه عاشقم شده.ازم خواست كه دوست دخترش بشم من خيلى خوشحال بودم و قبول كردم چون واقعا دوسش داشتم ولى اون...اون حالا..."
با اخم به نايل نگاه كردم:
"نايل اون چى داره ميگه؟"
نايل در حالى كه گيج شده بود جواب داد:
"من نميدونم...باور كن كارلا...من من چيزى نميدونم.من اصلا به آتيا همچون چيزى نگفتم.باور كن نميدونم چرا داره اينكار رو ميكنه ولى بايد باور كنى.من بهت دروغ نگفتم من فقط تو رو دوست دارم"
آتيا داد زد:
"داره دروغ ميگه.اون داره دروغ ميگه كارلا.اون به منم همينو گفت كه دوسم داره ولى دروغه.مطمئنم فقط مى خواد باهامون بازى كنه.اون نه منو دوست داره نه تو رو.همش دروغه."
نايل به من نگاه كرد:
"كارلا من اصن نميدونم قضيه چيه.من به اون چيزى نگفتم"
آتيا دوباره داد زد:
"كارلا حرفاشو باور نكن!!!"
نايل به آتيا نگاه كرد و گفت:
"چرا دارى اينكارو ميكنى؟من اصن به تو چيزى نگفتم"
"من نميخوام كه تو كارلا رو هم مثل من بازى بدى.ديگه نميتونى سر اونو شيره بمالى چون الان اون همه چيز رو ميدونه."
"تو چى دارى ميگى؟من اصن نميخوام كسى رو بازى بدم!!!همه ى حرفام راست بود."
"مهم نيست تو چى ميگى چون كارلا ديگه بازيتو فهميده.مگه نه كارلا؟"
من با بهت بهش نگاه كردم.نميدونم اينا دارم چى ميگن.
من نميدونم كدومش راسته
نميدونم نايل واقعا دوسم داره يا اونجورى كه آتيا گفت داره منو بازى ميده
يه حسى بهم ميگه همه ى اينا يه بازيه
ولى نميدونم دقيقا چى يه بازيه
نميدونم نايل داره منو بازى ميده يا آتيا مى خواد رابطمونو خراب كنه
اصن آتيا براى چى بايد يه همچين كارى رو انجام بده
اون كه نايل رو دوست نداره
اون هيچوقت حتى نگفت كه گروه وان دايركشن رو دوست داره
نميدونم
حس ميكنم ديگه هيچى نميدونم
كدومش راسته؟
حرفاى نايل؟
يا حرفاى آتيا؟
ولى شايد آتيا راست ميگه
نايل يه سلبريتيه
يه خواننده ى مشهور
ميتونه هر چقدر دوست دختر خواست داشته باشه
ميتونه با هر كسى كه دلش خواست بازى كنه
ولى...ولى به اون قيافه ى معصوم اصلا نمياد كه يه همچين كارى انجام بده.
يه حسى بهم ميگه كه نايل دروغ نميگه
ولى آتيا
يعنى...
نميدونم
واى سرم درد گرفت از بس به اين چيزا فكر كردم
"نميدونم.نميدونم كدومتون داريد راست ميگيد و كدومتون داريد دروغ ميگيد.آيتا تو دوست منى و نميدونم چرا بايد از نايل خوشت بياد و نميدونم چرا بايد دروغ بگى.نايل من واقعا تو رو دوست دارم ولى نميدونم چرا بايد بخواى منو بازى بدى."
نايل بهم نگاه كرد:
"منم تو رو دوست دارم كارلا.واقعا دوست دارم. دوست داشتم اون لحظه بيشتر ادامه پيدا كنه ولى..."
به آتيا نگاه كرد.
آتيا گفت:
"كارلا باورم نميشه كه چجورى تونستم حرفشو باور كنم.اون با اون چشماى قشنگش طورى منو نگاه ميكرد انگار واقعا منو دوست داره.و الان هم داره همين كار رو با تو ميكنه.نزار اون چشما فريبت بندن"
نزار اون چشما فريبت بدن
شايد...
فقط شايد........
اميدوارم خوشتون اومده باشه
يه داستان ديگه هم دارم مينويسم
تازه آپ كردمش.خودم فكر ميكنم خوب داره پيش ميره
خوشحال ميشم بخونيدش
مرسى

Worthless loveWhere stories live. Discover now