P4

982 59 9
                                    

هر سه دختر داشتن با ترس توی جنگل قدم میزدن و دنبال جیسو بودن. هرکدوم دلیل خودشون رو داشتن.

جنی میخواست بهترین دوستش رو نجات بده، لیسا میخواست جیسو رو نجات بده تا جنی خوشحال باشه.
وقتی دلیل چهیونگ فرق داشت. اون به طرز وحشتناکی اشتیاق داشت که جیسو برای خودش باشه.

جنی_اینطوری نمیتونیم، باید جدا بشیم.

لیسا_بنظر منم باید جدا بشیم.

چهیونگ چشماش رو چرخوند و جدی بهشون نگاه کرد.

رزی_احمق نباشین، اینجا جنگله و گوشی آنتن نداره، اگه جدا بشیم و یکیمون جیسو رو پیدا کنیم و برگردیم دو نفر دیگه میمونن؛ باید تیمی کار کنیم.

جنی پووفی کشید و پاش رو محکم کوبوند زمین.

جنی_نمیدونم چیکار کنم، حداقل یه نشونه باشه.

لیسا که داشت اطراف رو نگاه میکرد روی زمین رد خون دید.

لیسا_بچه ها نگاه کنین! رد خون.

جنی و چهیونگ مکالمشون رو تموم کردن و به رد خون نگاه کردن، به همدیگه نگاه کردن و با ترس آب دهنشون‌ رو قورت دادن. اونا از خون یا جیسو نترسیده بودن، اونا ترسیده بودن که نکنه جیسو خونریزی کرده باشه و مرده!

رد خون رو دنبال کردن که به یه سنگ رسیدن.

جنی_جدی؟ یه سنگ؟

از پشت سنگ صدایی اومد که دوباره به همدیگه نگاه کردن.

جنی_لیسا، تو قوی ترین دختری هستی که توی زندگیم دیدم.

لیسا با نگرانی خندید و به چهیونگ اشاره کرد.

لیسا_چهیونگ قوی ترین دختریه که دیدم.

رزی_خجالت بکشین، مثل بچه ها میترسین.

چشماش رو چرخوند و با شجاعت ولی با ترس و استرس به پشت سنگ رفت.
خدای من! اون یه گرگه؛نه، اون جیسو‌عه.

داشت نفس نفس میزد و ازش خون میرفت.

رزی_بچه ها بیاین!!!

جنی و لیسا جلو رفتن و با دیدن گرگ سفیدی که زخمی شده شوکه زده بهش نگاه کردن.

جنی_اونی جیسو!! چیکار کنیم؟

رزی_خونریزی داره، باید جلوی خونریزی رو بگیریم.

چهیونگ کتش رو درآورد و پیراهنش رو درآورد و پاره کرد، روی زخم گرگ گذاشت و فشار داد. گرگ ناله‌ای از درد کرد و چشماش رو بست.

چهیونگ اون یکی تیکه‌ی پیراهنش رو دور گرگ سفت بست تا جلوی خونریزی رو بگیره.

رزی_باید سریع بریم بیمارستان، این روش زیاد جواب نمیده ولی میتونه جلوی خونریزی رو کمی بگیره.

hybrid catWhere stories live. Discover now