P7

816 47 15
                                    

رزی_الانم حرف نمیزنی؟

جیسو_نه، برو سمت راست.

چهیونگ نفس عمیقی کشید و وارد کوچه‌ای شد، از همون موقع که حرکت کردن جیسو باهاش حرف نزده و چهیونگ هرکاری کرده هیچی نگفته.

جیسو_همینه، همینجا نگه دار.

چهیونگ ماشین رو جلوی در سفید رنگی نگهداشت و از ماشین پیاده شدن، جیسو زنگ درو زد.

رزی_کسی خونست؟

جیسو_دوستم اینجا زندگی میکنه.

چند ثانیه بعد در باز شد و چهسو وارد خونه شدن.

"جیسو، خیلی دلم برات تنگ شده بود"

جیسو_سلام اوپا، منم همینطور؛ این... دوستمه، چهیونگ.

چهیونگ چشماشو چرخوند و دستاشو وارد جیب شلوارش کرد.

"سلام، اومدی که بمونی؟"

جیسو لبخندی زد و سرشو تکون داد.

جیسو_نه اوپا.. میرم.

رزی_برو لباسات رو بردار جیسو، باید بریم.

جیسو_باشه رزی‌شی.

جیسو رفت سمت اتاقش تا لباساش رو برداره، چهیونگ روی مبل نشست و منتظر موند تا جیسو بیاد.

"رابطه‌ای با جیسو داری؟"

رزی_فعلا نه، میخوام ببرمش سر قرار.

"میدونی، اون به دخترا علاقه نداره"

رزی_خب؟

"یعنی نمیتونی باهاش باشی، پس ولش کن"

چهیونگ عصبی بلند شد و به سمت مرد رفت.

رزی_نمیتونی حدس بزنی وقتی کنار منه چقدر خوشحاله.

جیسو_رزی‌شی من اومدم!

چهیونگ به سمت جیسو رفت و چمدون رو از دستش گرفت و لبخندی بهش زد.

رزی_بریم؟

جیسو لبخندی زد.

جیسو_خدافظ اوپا.

"صبر کن جیسو"

جیسو منتظر و کنجکاو به مرد نگاه کرد، مرد به سمت جیسو اومد و لبخندی بهش زد.

"میخوای امشب شام بخوریم؟"

جیسو_دوتایی؟

"آره"

جیسو_اوه، دلم میخواد ولی.. ببخشید اوپا. رزی‌شی میخواد منو ببره سینما و بعدش برام مرغ بخره.

چهیونگ لبخند شیطانیش رو به مرد نشون داد، اون توی ماشین به جیسو گفته بود که اگه باهاش آشتی کنه و باهاش حرف بزنه میبرتش رستوران و بعدش براش مرغ میخره.
ولی نمیدونست که جیسو پیشنهادش رو قبول میکنه.

hybrid catWhere stories live. Discover now