P5

1K 69 13
                                    

[یک هفته بعد]

یک هفته گذشت، توی این یک هفته جنی و لیسا همیشه حال جیسو رو از چهیونگ میپرسیدن و چهیونگ همیشه میگفت بهتره.
توی این یه هفته چهیونگ مراقب جیسو بوده و سعی کرده خودشو به جیسو ثابت کنه.

امروز قراره بخیه های جیسو رو باز کنه، جیسو به انسان تبدیل میشه و چهیونگ میتونه اون رو ببینه.

به سمت اتاق جیسو رفت و درو باز کرد.

رزی_سلام گرگ کوچولو، آماده‌ای؟

جیسو با شنیدن صدای چهیونگ چشماش رو باز کرد.

دو پرستار وارد اتاق شدن و جیسو رو به اتاق جراح بردن. چهیونگ دنبالشون رفت و بعدش وارد اتاق شدن.

چهیونگ مشغول باز کردن بخیه هاش شد و سعی کرد اینکارو آروم انجام بده تا جیسو دردی رو احساس نکنه.

بعد از ده دقیقه چهیونگ نخ هارو جدا کرد و دستکش هاش رو درآورد.

رزی_ببرینش اتاق خودم.

پرستار ها جیسو رو به اتاق چهیونگ بردن و چهیونگ منتظر موند. بعد از ده دقیقه هنوز پشت در منتظر بود.

"بیا"

وقتی صدایی رو از اتاق شنید در اتاق رو باز کرد و بعد از اینکه وارد اتاق شد،درو قفل کرد.

به دختر روبروش نگاه کرد که با پتو بدنش رو پوشونده. اون، بیش از حد زیبا بود.

چشمای معصوم، لبای قلبی شکل، گونه های زیبا، چهیونگ قسم خورد که این زیباترین دختریه که تو زندگیش دیده.

جیسو_امممم.. سلام؟

چهیونگ که فهمید هنوز به جیسو خیره شده خودشو جمع کرد و به سمت جیسو رفت.

رزی_درد نداری؟

جیسو_نه، اسمت رزی بود.. درسته؟

چهیونگ عاشق صداش شده بود.

رزی_آ.. آره.

جیسو لبخندی زد که قلب چهیونگ بیقرار تر شد.

جیسو_میشه.. برام لباس بیاری؟

رزی_آره حتما.

به سمت کمدش رفت و برای جیسو لباس برداشت و بهش داد.

رزی_بیرون منتظرم.

جیسو سری تکون داد و چهیونگ لبخندی زد و از اتاق خارج شد.

جیسو نفس عمیقی کشید و لباس هارو پوشید. نمیدونست چرا ولی هرموقع کنار چهیونگه قلبش تند میزنه.

از اتاق خارج شد و به سمت چهیونگ رفت. چهیونگ با دیدن جیسو از صندلی بلند شد.

رزی_بریم؟

جیسو سر تکون داد و باهمدیگه از بیمارستان خارج شدن. سوار ماشین شدن و چهیونگ ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه‌ی لیسا راه افتاد.

hybrid catWhere stories live. Discover now