𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐅𝐢𝐟𝐭𝐞𝐞𝐧..

133 22 3
                                    

Jin pov:
تو نشینمن نشسته بودم و مشغول گوشیم بودم که زنگ خونه به صدا دراومد..
جین:نایون درو باز کن..
نایون:حتما آقا
نایون:خوش اومدید اقای کیم،کتتون رو بیزحمت به من بدید..
نامجون:ممنونم..
با فهمیدن اینکه نامجون اومده صداش زدم تا پیشم بیاد..
Namjoon pov:
با شنیدن صدای پسر بزرگتر سمتش رفتم اما
با دیدن جین سر جام خشکم زد....
نامجون تو ذهنش:فاک،خیلی خوشگله..
جین:یا نامجونا خوبی؟ بیا داخل..
با شنیدن صداش به خودم اومدم و کنارش نشستم....
Taehyung pov:
یانگ:خوش اومدید آقای کیم..
تهیونگ:معطل نکن یانگ بیارش...
به زیر دستاش اشاره کرد که بیارنش و خودش با یه حتما..اونجارو ترک کرد..

چند ساعت پیش:
Jungkook pov:
با دیدن کابوسی از خواب پریدم،هه انگاری خواب نبوده..
از بیرون صدای کسی رو شنیدم خوشبختانه صداشون اونقدر بلند بود که بتونم بشنوم..
+کیم امشب میاد،مراقب باشید!اگر همه چی خوب پیش بره،به عنوان جایزه اجازه میدم از اون هرزه تمام استفاده تون رو بکنید..

اون چی میگفت!میخواستن باهام چیکار کنن! شروع کردم به لرزیدن..
جونگکوک:باید فرار کنم،باید از اینجا برم..
ولی نتونستم به راهی برای فرارم فکر کنم چون همون موقع در اتاق باز شد و چند نفر وارد اتاق شدن و شروع کردن به اماده کردنم و من هر چقدر هم که تقلا میکردم فایده نداشت..
Now:
Jungkook pov:
جونگکوک اول به اطرافش و بعد به دری که روبه روش بود نگاه کرد،یعنی تو اون اتاق چی در انتظارش بود؟
یانگ:برو داخل دیگه...
بلاخره در رو باز کرد و وارد شد،فضای اتاق تقریبا تاریک بود..
اما با کمی دقت کردن و دیدن اون مرد،تصوراتش به کل بهم ریخت!

اون فکر میکرد که قراره با یه پیرمرد زشت روبه رو بشه که تا صبح چیزی از بدنش باقی نزاره و اصلا توقع نداشت مرد جذابی رو ببینه که روی مبل لم داده و پاهاش رو به صورت هاتی باز کرده با یه دست گیلاسش رو گرفته بود و دست دیگش رو چشماش گذاشته بود...
جونگکوک با دیدن چیزی که بین شلوار مرد بود آب دهنشو قورت داد و با سرخ شنیدن گونه هاش فقط این کلمه تو ذهن منحرفش اومد:خیلی بزرگه کوکیی،قراره پاره شی..
سعی کرد افکار منحرفش رو پس بزنه و روی فرارش تمرکز کنه..
جونگکوک:اومم،ب..ببخشید؟
Taehyung pov:
تهیونگ دستشو از روی چشماش برداشت و با دیدن پسری که لباس توری سفیدی پوشیده بود و با گونه های قرمز گوشه ای ایستاده بود..زیر لب فاکی گفت و به کنارش اشاره کرد که بیاد بشینه،جونگکوک هم مطیعانه کنارش نشست..
تهیونگ:خب هرزه..بگو ببینم چیکارا بلدی بکنی؟
جونگکوک که از این لقب خسته شده بود با شجاعتی که نمیدونست از کجا آورده عصبانیت گفت:من هرزه نیستم آقای کیم!
تهیونگ:اول صداتو بالا نبر بچه دوم اگر نیستی پس اینجا چیکار میکنی هان؟

جونگکوک که از لحن مرد ترسیده بود با لکنتی که برگشته بود گفت:مم..منو بزور اینجا اوردن و من هیچ کاری رو بلد نیستم انجام بدم..تا حالا ه..همچین کارایی..ن..نکردم،اقای کیم....

تهیونگ از این حرف خوشش نیومد اما ادامه داد:اما من برای شنیدن این حرفا پول ندادم بچه کارتو درست انجام بده..
کوک هیچی نگفت و در جواب فقط سکوت کرد.

نمیدونست چرا اما حس میکرد این پسر با بقیه هرزه ها فرق میکنه،چون قبلیا همیشه دنبال چسبیدن به اون و ساک زدن دیکش بودن..اما این پسر،ذهنشو بهم ریخته بودم،یجورایی،نمیخواست بدون خواست خودش بهش دست بزنه چون تهیونگ مثل پدرش عوضی نبود،اما بازم میخواست پسرو به فاک بده،پس تصمیم گرفت تا کنترلش رو از دست نداده از اونجا بره،اما یهو دستش کشیده شد...

چرخید و چشمای اشکیه جونگکوک رو دید،با دیدن چشماش یاد جین هیونگش افتاد..
تهیونگ:چیشده؟ چرا گریه میکنی بچه؟
جونگکوک:لطفا نرو،لطفا...
تهیونگ گیج شده بود چرا نباید میرفت؟
و فاک چرا این پسر داشت گریه میکرد؟
تهیونگ با لجبازی گفت:و چرا نباید برم؟
جونگکوک با فکر کردن به حرفای اون مردا گریش شدت گرفت و تصمیم گرفت همه چیو به مرد روبه روش بگه:چچون..اگگ..اگر تو برر..یی اونااا،به مننن،تتجاوزز میکنن..

___________________________________
و بوم!!! اینم از آشنایی تهکوک!!!
حالا داستان داره شروع میشه!!
چطور بود؟🥲
امیدوارم خوشتون بیاد...
تا پارت بعد بای بای!

𝐌𝐲 𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora