part 6

386 14 3
                                    


شب که رفتم خونه فقط ذهنم درگیرش بود البته اینکه قرار بود تو اتاق اون باشم هم بی تاثیر نبود
شب انقدر فکر کردم و خیال بافی کردم که بالاخره خوابم برد صبح با زنگ گوشی بیدار شدم و فهمیدم سومین باری هست که زنگ میزنه به سختی از تخت کنده شدم و رفتم دست و صورتمو بشورم
اومدم بیرون به ساعت نگا کردمو.. وایی ساعت یه ربع به هفت بود
نفهمیدم چطوری لباس پوشیدمو یه چیز ور داشتم که بخورم اگه میخواستم پیاده برم یک ربع طول میکشید و من وقت نداشتم پس بیخیال پولش شدمو تاکسی گرفتم وقتی رسیدم فقط دو دقیقه مونده بود به هفت سریع رفتم و منتظر اسانسور موندم وقتی اومد سریع سوار شدمو طبقه هفت رو زدم.
همین که در باز شد سریع به سمت اتاق رئیس رفتم و در زدم
~بیا تو
_سلام صبحتون بخیر
~دیر کردی
لحن سردش یه حوری بود که یهو لرزیدم
_معذرت میخوام رئیس دیکه تکرار نمیشه
~بهتره که نشه
~خب بشین... ببین اینا چند تا از تبلیغاتمونن که باید مرتب بشن بر اساس اسم و تاریخ.. کار معاونه ولی خب فعلا کسی رو اتخاب نکردم
لحنش یکم عصبی شد
_بله چشم
~بقیشون هم تو اون اتاق پشت سرته
رفتم سمت اتاق و درش رو باز کردم
اوهه چه خبره یه اتاق سه در چهار پر از ورقه وای خدا
~سریع تمومشون کن
_چشم..

lovely painWhere stories live. Discover now