part7

351 13 3
                                    

نشتستم تو اتاق آهی کشیدم به این ور و اون ور نگاه کردم. فکر کردم چقدر جاش بده و کوچیکه. یاد محل کار قبلیم افتادم خیابون شلوغ,کلی ماشینای پر سر و صدا و صدای همهمه مردم . برای ی همین دهنمو بستمو کارمو شروع کردم .
________
چند ساعتی گذشته بود . فقط نصف کارم تموم شده بود به ساعت رو دیوار نگاه کردم شش ونیم رو نشون می داد که یهو خانم کریست وارد شد . لبای قرمز رنگش شروع به حرکت کرد .
~برای امروز بسه . شرکت شش ونیم برای معاون بسته می شه می تونی بری.
با خودم گفتم چرا همیشه انقدر سردی و خشن لعنت بهش چرا انقدر هاتی. بعد خودم اومدم .
_بله ممنون خداف...
وسط حرف پرید .
~فردا یه مهمونی داریم . خب تو فعلا جای معاونو داری پس باید بیای و اونجا شرکتای رقیب هم هستند پس سنگین باش.
_خدافظ

lovely painWhere stories live. Discover now