Part 1

229 64 63
                                    

-همین امروز میری خونه به پای برادرت میفتی که باهات آشتی کنه حتی اگه مجبورت کرد زیر کفشاشو لیس بزنی این کارو میکنی. شنیدی چی گفتم  سهون؟
+خودت که اخلاق منو میدونی بک..بمیرمم منت کشی نمیکنم!
-شما دوتا میخواین همدیگه رو خفه کنین، هیچ اشکالی نداره، تنها مشکل کوفتیم اینه که برادرت تو همین مدرسه تدریس میکنه و وقتی سر کلاس با لوله ی خودکارت کاغذ بهش شلیک میکنی خودت و دوستات و با هم جریمه میکنه..منم که از بخت بدم دوست صمیمی جنابعالیم!
+خب چانیولم مثل من بی اعصابه.
-اینو که دارم میبینم.. شما خونوادگی مشکل دارین!
+راجب خونوادم درست صحبت کن بکهیون، میدونی که روشون حساسم!
-آیش.. خب حالا

آه دردناکی کشید و ادامه داد:
-من هیچی از زبون فرانسوی نمیفهمم.. نبایدم بفهمم چون قرار نیست پامو تو فرانسه بذارم!
+بخوای نخوای تو مدرسه ی ما همه باید فرانسوی بلد باشن و تدریسشم با چانیوله. اگه برای تو سخته پس قطعا برای بقیه هم همینطوره پس باهاش کنار بیا.

-تنها کسی که امروز تنبیه نشد اون فسقلیه تازه وارد بود! ما تو حفظ کردن الفبا موندیم بعد اون امگای نیم وجبی مثل بلبل حرف میزد! برادر گند اخلاقتم به طرز عجیبی باهاش مهربون بود.
+کیونگسو! اسمش کیونگسوئه.

و یه لبخند عمیق چاشنی حرفاش کرد.

بکهیون نگاه مشکوکش و از سهون دریغ نکرد.

-تو چرا وقتی اسمش و میگی از چشات ستاره میپره بیرون؟!
+ه..هیچی. اصلا به تو چه؟!
-نگو که تو و برادرت میخواین اون کوتوله ی خرخون و زیرتون حس کنین!
+دهنت و ببند بیون بکهیون..همه مثل تو نیستن که فقط به فکر کردن باشن!
-مگه من چمه؟! فقط دارم به عنوان یه مرد سالم از دم و دستگام استفاده میکنم.
+از هر چیزی بخوای بیش از حد استفاده کنی از کار میفته بک.
-آیش..تو تجربه نداری.. اتفاقا تو این یه مورد قوی ترم میشه.

تنها چیزی که اون لحظه تونست حواسشونو از اون بحث حیاتی دور کنه چهره ی برافروخته ی لوهانی بود که با چشمایی که به رنگ خون شده بودن به سمتشون می اومد.

-هی لو! چی شده پسر چرا انقد بهم ریخته ای؟
+چیز خاصی نیست فقط همین چند دقیقه ی پیش یکی رو تا حد مرگ زدم.. حرومزاده به من میگه دخترنما !!

سهون چرخی به چشماش داد و به دیوار پشتش تکیه داد.

-تو هم که طبق معمول..
+یه کاری کردم که به جای عمو، عمه بشه.
-شما دو نفر یه ساعت دردسر درست نکنین تا من برگردم.

سهون سری به نشانه ی تاسف تکون داد و از اون دوتا دور شد.

چند دقیقه ی بعد با رد و بدل شدن حرفای خسته کننده ی همیشگی بین لو و بک گذشت تا زمانی که چانیول از یکی از کلاسا بیرون اومد و یه جوجه اردکم پشت سرش راه افتاد و باهم از جلوی چشمشون رد شدن.

Ma Vie Where stories live. Discover now