Part 3

133 36 114
                                    

راهروی مدرسه تقریبا خالی بود و این یعنی کیونگسو میتونست بدون استرس آهنگ موردعلاقش رو زمزمه کنه و حین قدم زدن به کتونی های جدیدش خیره بشه و براشون ذوق کنه که متوجه باز شدن بند یکی از کفشاش شد.. قبل از اینکه بتونه خم بشه تا دوباره اونو گره بزنه، دستی دور مچش پیچید و اونو خیلی سریع کشید توی یکی از کلاس های خالی و تاریک مدرسه.

+ک..کیه؟!

اصلا توقع نداشت بکهیون و روبه روش ببینه.. با اینکه چند ثانیه ی اول شوکه بود ولی خیلی زود نفس راحتی کشید.

+بکهیون هیونگ؟! سو رو ترسوندی!
-دهنتو ببند.. اونی که باید بترسه منم نه تو! فکر نمیکردم پشت این قیافه ی الکی مظلومت یه موجود کثیف خوابیده باشه!
+سو چی کار کرده که هیونگ عصبانیه؟ یکی پشت سو خوابیده؟!

بکهیون هیچی از حرفای کیونگسو یا حتی خودش نمیفهمید.. بخاطر عطر مست کننده ی اُمگا سرگیجه داشت.. برخلاف میل گرگ درونش به حبس شدن تو بغل اون کوچولوی نرم، کیونگسو رو نه چندان آروم به دیوار پشتش کوبید تا بیشتر از قبل اونو بترسونه و کاملا به بدنش چسبید.

-فکر کردی کی هستی که منو به استاد لو میدی ها؟! تو امتحان تقلب کردم؟ به خودم مربوطه! بخوام بازم این کارو میکنم ولی بخاطر توی لعنتی نمره ی زبان فرانسوی من صفر شده صفر!! و این نمره مستقیم میره توی کارنامم!
+سو هیچوقت این..کارو نمیکنه!
-دروغ میگییی..تنها کسی که میدونست دارم تقلب میکنم تو بودی..حتی استادم هیچی ندید!

کیونگسو که بخاطر داد و بیداد  بکهیون در گوشش از ترس زبونش بند اومده بود، سعی کرد با تکون دادن سرش انکار کنه.
نفساش کشیده و نامنظم شده بودن و انگار مجبور بود تموم حجم هوای موجود تو اتاق رو به یکباره به ریه هاش قرض بده. با بدتر شدن حالش دستش ناخودآگاه روی قفسه ی سینه اش قرار گرفت.

-چیه ترسیدی؟ فکر نمیکردی بفهمم نه؟ منو نگاه کن! این مظلوم نماییات و بزار برای اونایی که گول ظاهرتو میخورن، روی من جواب نمیده.

لرزش زانوهای اُمگا برای بکهیونی که بدنش مماس بدن اون بود به راحتی قابل لمس بود.

طی یک حرکت یهویی دستای کیونگسو دور بکهیون حلقه شدن و سرش روی قفسه سینه ی بکهیون قرار گرفت.
بکهیون از این حرکت هول شد و تا به خودش اومد دید تنها چیزی که از بالا میتونه ببینه موهای فندقی و ابریشمیه اون بچس!

-اصلا ت..تو چه مرگته؟ چرا اینجوری شدی؟

زمزمه ی ضعیف کیونگسو لا به لای تلاشش برای درست نفس کشیدن به گوش میرسید:

+اوممم بغل هیونگ مثل بغل ددیه..
-ددی؟! تو آلفا داری؟! و آلفات شوگره؟!
+سو ددیش و ددی صدا میزنه! اوهوم ددی مثل شکر شیرینه.

-شکر؟! تو واقعا خنگی یا خودتو میزنی به خنگی؟!

-چرا هیچوقت مثل آدم حرف نمیزنی ها؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 05 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Ma Vie Where stories live. Discover now