سان معنی دقیق سوپرایز رو نمیدونست.
اون هیچوقت برای تولدش یا چیز دیگه ای سوپرایز نشده بود.
اون همیشه افکار بقیه رو به محض دست دادن باهاشون میدونست و سعی میکرد ازشون فاصله بگیره برای همین هیچکس نمیتونست سوپرایزش کنه.
ولی وویونگ..باید اعتراف میکرد وویونگ فرق میکرد.
حتی وقتی دستشو موقع آشپزی سوزوند وویونگ با نگرانی دستشو محکم گرفت و براش پماد سوختگی زد.
نمیتونست حرکاتشو پیش بینی کنه و همین باعث میشد احساس عجیبی داشته باشه.
ایستاد و بدون توجه به سوختگی دستش به آشپزی ادامه داد چون در مقابل دردی که میکشید سوختگی ای به اون کوچیکی چیزی نبود.
"دهنتو باز کن."وویونگ گفت و باعث شد سان بهش نگاه کنه.
بطری ای شیرموز توی دستش بود..نکنه فکر میکرد سان بچه بود که همیشه میخواست بهش غذا بده؟
"نه من-"
قبل از اینکه مخالفت کنه وویونگ دوباره مثل دفعه ی قبل گونه هاشو به هم فشار داد و محتوای بطری رو توی دهنش ریخت.
"از شنیدن جواب منفی متنفرم. پس وقتی میگم چیزی بخور میشه بخوری؟"وویونگ آروم پرسید.
مثل دفعه ی قبل سان رو مجبور به خوردن نمیکرد و چیزی نمیگفت که سان ناراحت شه.
"داری بهم پیشنهاد میدی باهات لجبازی نکنم؟"سان پرسید و مشغول هم زدن غذا شد.
"ترجیح میدم لجبازی کنی.ولی راجب سلامتیت نه.بزار مراقبت باشم."
"امروز این جمله رو-"
"بزار مراقبت باشم."
با عصبانیت ساختگی سمتش برگشت.
"یااا جونگ وویونگ من ازت بزرگتر-"
"بزار مراقبت باشم چوی سان."
لباشو به هم فشار داد و به وویونگی که مصمم بهش نگاه میکرد خیره شد.
"در برابر چی میخوای ازم مراقبت کنی؟همیشه ازت میشنوم که میخوای ازم محافظت کنی ولی در برابر چی؟"
برای لحظه ای سکوت بینشون حاکم شد تا اینکه وویونگ به حرف اومد.
"تو هم حتما کسی رو داری که نمیخوای لمسش کنی.نه؟"
سان بهش نگاه نمیکرد ولی خوب روی حرفش فکر میکرد و همین به وویونگ جرعت ادامه دادن رو میداد.
"حتما وقتایی مجبور شدی کسی رو لمس کنی که درد زیادی بهت میده..خوندن افکارش و حس کردن درداش..کار آسونی نیست سان."
سان با شنیدن حرف وویونگ سمتش برگشت و با تمسخر بهش خیره شد.
"خب که چی؟همونطور که میگی وظیفمه و مجبورم..تو میخوای در برابر اونا ازم محافظت کنی؟"
YOU ARE READING
The Telepath |Woosan|
Fanfiction"تو استریت نیستی نه؟" "با از این بالا دیدن اون چهره..انتظار داری بازم استریت باشم چوی سان؟" چوی سان یه تلپاته.اگر این مفهومی درست برای تعریفشه.در واقع اون وقتی کسی رو لمس میکنه همراه خاطراتش درد هاش رو هم به خودش جذب میکنه. تمام روزای زندگیش رو همی...