پارت ۳

12 6 0
                                    

در طول راهِ خانه خوابش سنگین و عمیق شده بود و هنگام توقف ماشین متوجه آن نشد.

راننده چند باری صدایش زد ولی وقتی فهمید پسر بیدار نمیشود‌، آهی کشید و پیاده شد.

در عقب را باز کرد. به روی ییبو خم شد.

-آقا..

دستش را جلو برد و آرام ییبو را تکان داد.

-آقا!!

ییبو کمی تکان خورد و چشم های خمار خوابش را باز کرد.

هنوز از گیجی بیرون نیامده بود که یکهو دستی یقه ی مرد را از پشت گرفت و به عقب کشید.

راننده محکم به روی زمین افتاد و مرد بر روی سینه اش نشست و مشت محکمی به صورتش زد.

متعجب چشمانش را مالید و از ماشین پیاده شد. تازه کم کم متوجه اطرافش شد و به سمت آن طرف ماشین رفت.

جلوی خانه شان بودند ولی این داد و فریاد ناشی از چه چیزی بود؟!

مات و مبهوت به صحنه ی رو به رویش نگاه میکرد. چند لحظه ای با نفس های تند شده و ضربان قلب بالا خیره راننده تاکسی و جانی که بر روی سینه اش نشسته بود و او را به قصد کشت کتک میزد شد.

-جان!!!!

فریاد بلندی زد و به سمت جان دوید و از روی مرد بلندش کرد.

-چیکار میکنی جان؟!

با چشمانی که از فرط تعجب و وحشت گرد شده بودند به جان که با چشم های سرخ به راننده خیره شده بود، نگاه کرد و محکم او را نگه داشت.

جان دستش را روی سینه ییبو گذاشت و به عقب هولش داد.

+برو کنار ییبو

ییبو باز جلو آمد و جلوی جان را گرفت تا به راننده حمله نکند.

-جان چیشد؟؟..چرا اینطوری میکنی؟؟

دست بالا رفته ی جان را که دید یخ شدن بدنش را حس کرد. انگار که یک سطل آب یخ بر رویش خالی کرده باشند.

چشمان جان پر از خشم و احساساتی بود که ییبو دلیل آن هارا نمیفهمید.

قصد داشت به او سیلی بزند؟ مگر نه که همیشه گونه هایش را میبوسید و زمزمه میکرد گل خوشبوی من؟

جان دستش را پایین برد و در حالی که نفس نفس میزد نگاهش را از ییبو گرفت و عقب رفت.

ییبو به سمت راننده ای که با صورت زخمی روی زمین دراز کشید بود رفت.

-حالتون خوبه؟

مرد سرفه ای کرد و با کمک ییبو نشست.

با عصبانیت به سمت جان رفت دستش را گرفت و به سمت ماشینش برد.

در را باز کرد و نگاهش خشمگینش را به چشمان جان داد.

-برو جان..همین الان برو

Living Madnessحيث تعيش القصص. اكتشف الآن