مدتی بود که آفتاب طلوع کرده بود و اون ها هنوز هم به راهشون ادامه میدادن.
به خاطر خستگی و سکوت بینشون، پسر کوچکتر در حال چرت زدن بود و تهیونگ باید حواسش به اون میبود.یک دستش به افسار مینهی و با دست دیگه اش، شونه جونگکوکی که چشم هاش به زور باز بودن رو گرفته بود.
اونا حتی نصف راه رو هم نیومده بودن و وضعیت شاهزاده نشون میداد که مسیر سختی رو در پیش دارن.
آهی کشید و مشغول ماساژ دادن پشت گردن اون شد._جونگکوکا؟
_هممم؟!
با صدایی که پسر از خودش در آورد، سری تکون داد و این بار بلندتر صداش کرد.
_جئون جونگکوک؟؟؟
جونگکوک با چشم های خواب آلودش، نگاه گنگی به اون انداخت و سرش رو تکون داد.
_شاهزاده ما فقط چند ساعته که راه افتادیم و تو همین الانش هم به زور چشماتو باز نگه داشتی!
جونگکوک با لبخند محوی سر تکون داد و دوباره چشم هاش رو بست. کاملا مشخص بود که متوجه نشده!
تهیونگ به رفتار های بچه گانه شاهزاده خندید و به آرومی صورتش رو نوازش کرد. به هر حال اون تقریبا خواب بود و هیچی متوجه نمیشد!
جونگکوک فقط زیادی معصوم به نظر میرسید و مهم نبود که بقیه چی میگفتن، اون آزارش به یه مورچه هم نمیرسید.
مطمئنا شاه خوبی میشد، باید میشد. تمام تلاشش رو میکرد تا اون پسر رو به چیزی که حقش بود برسونه.اما اگه اون شاه میشد، باز هم میتونست ببینتش؟ یا اینطور در کنارش باشه و لمسش کنه؟ اصلا اگه یکی دیگه پیدا میشد و جای تهیونگ رو براش میگرفت چی؟ یا اگه ازدواج میکرد؟
تصور اینا حالش رو بد میکرد، جونگکوک فقط شاهزاده خودش بود.
کسی حق نداشت جاش رو بگیره، کسی حق نداشت دوستش داشته باشه. حالا دیگه مطمئن بود. کیم تهیونگ، جئون جونگکوک رو شاید یه ذره دوست داشت! نمیخواست که حتی لحظه ای رو بدون اون بگذرونه.نمیدونست که این چطور ممکنه، علاقه به یه مرد؟
هر چی که بود، نمیتونست جلوی قلبش رو بگیره. احساساتی که نسبت به شاهزاده داشت، همون احساساتی بودن که مادرش راجب عشق توصیف کرده بود.هرچند که احساسات خودش چندان مهم نبود، اگه جونگکوک میخواست، باید ازش دور میشد.
و قطعا پسری مثل اون قرار نبود حس خاصی نسبت به مردی مثل تهیونگ داشته باشه.
اصلا اگه میفهمید که تهیونگ چه فکری راجبش میکنه، چیکار میکرد؟آهی کشید و به نیم رخ بی نقصش خیره شد. فقط کاش میتونست تک تک اعضای صورتش رو ببوسه.
چشم های درشتش، دماغ گرد و بزرگش، لب های قرمز و نرمش و خال ریز پایین لبش.
مطمئنا زیباترین مرد اون سرزمین بود.
ESTÁS LEYENDO
Forever In Your Arms
FanficCouple: Vkook, Kookv Genre: Romance, Historical, Dram _اگه امپراتور بشم، تورو میکنم ملکه!! _هی منظورت چیه؟ _اونجوری دیگه مجبوری که به حرفام گوش بدی و نمیتونی رفتار بدی داشته باشی! _هاها تو خیلی بامزه ای! _ولی من شوخی نمیکردم! (الهام گرفته از موزیک...