Part 1

639 33 0
                                    

*جیمین
_ جیمینا. میگم امشب کی همدیگرو ببینیم؟ با رزی میای دیگه؟
_ نمیدونم
_ بیاین دیگه یکم تو شهر میگردیم
_ امروز یکم کار دارم
_ دوتامونم تو یه جا داریم کار میکنیم پسر ... چه کاریه که من از اون خبر ندارم ...؟
_ راستش نه ... باید به یه جا سر بزنم
_ باشه حداقل ما میریم دیدن رزی... دختر یکم ادم ببینه حال و هواش عوض شه
_ باشه برین

****

* لیسا

توی آشپزخونه مشغول درست کردن ناهار بودم که صدای در توجه‌امو به خودش جلب کرد.جونگکوک اومده بود خونه. لبخندی مهمون لبام کردمو به استقبالش رفتم

_ سلام خسته نباشی ... با جیمین حرف زدی؟ اجازه داد؟
_ سلام عزیزم. ما میریم دیدن رزی خودش کار داره
_ درکش نمیکنم! خودش که خونه نمیره به دختره اجازه بیرون رفتن هم نمیده
_ چی بگم ... اگه آماده ای بریم، بیشتر از این تنها نمونه
_ ناهار بخوریم بعدش بریم

نیم ساعت بعد از خوردن ناهار لباسی مناسب فصل پوشیدم
کلیدای خونه رو برداشتیم و به خونه ی رزی رفتیم. جلوی در که رسیدیم به بادیگارد ها سلام دادیم و زنگو زدیم
رزی با هیجان در رو باز کرد، اول من بعد هم جونگکوک رو بغل کرد.

_ خیلی خوشحال شدم که اومدید
_ ماهم همینطور، بیایم داخل؟
_ البته، بفرمایین
رفتیم تو حال و رو مبل نشستیم
_ چطوری عزیزم؟
_  کلافه و خسته ام ... جیمین هم اجازه بیرون رفتن بهم نمیده خودش هم خونه نمیاد
_ ولی این بشر یه چیزیش هست
_ فهمیدی به منم میگی؟

جونگکوک با تاسف سرشو به معنی اره تکون داد. وقتی که متوجه حال رزی شدم سعی کردم بحثو عوض کنم. معلوم بود حسابی از دست جیمین عصبانی و دلخوره. البته که حقم داشت...

_ به هر حال ول کنید از چیزای دیگه حرف بزنیم
_ آخرین بار میخواستید واسه خونه حیوون بخرید تصمیم گرفتید چه حیوونی؟
_ گربه
_ خرگوش
_ نخیر گربه!
_ ولی خرگوش بامزه تره!
_ نخیر‌! گربه خیلی ناز تره

رزی خنده ای به بحث بینمون کرد
_ خیلی رابطه ی شیرینی دارین

منو جونگکوک نگاهی به هم کردیم و خندیدیم

رزی که به دنبال کاری برای انجام دادن بود تا مارو رو از این حال دربیاره پیشنهادی داد
_ نظرتون چیه فیلم نگاه کنیم؟
_ خب... فکر خوبیه! از بیکاری بهتره
_برای من که فرقی نداره

فیلمی به ذهنم خطور کرد که به جونگکوک و رزی پیشنهاد دادم و قبول کردن

فیلم رو پخش کردیم و کلی راجبش نظر دادیم و حرف زدیم. برای من خیلی مهم بود تا رزی سرگرم شه و از این حالش رها شه. اون زیادی تنها بود و این موضوع منو ناراحت می کرد

toxic love ~ jirose Where stories live. Discover now