PT. 6

214 43 7
                                    

@اههه حس میکنم آزاد شدم
# نه که تو خیلیم درس میخونی؟؟ همش خواب بودی.گفته باشم جزوه بی جزوه.
@تروبچه جونم. منکه دوست دارم
# نخیر، باید یاد بگیری.....
با لبخند کوچیکی به دوستاش زل زده بود. براشون خوشحال بود که تونستن به همدیگه برسن. یا کشیده شدن دستش به سمت یونگی برگشت.
-باید بریم سانشاین. آقای لی اومده.
ناخودآگاه چنگی یه دست یونگی زد.
-نگران نباش کاپ کیک. حواسم بهت هست.
یونگی به طرف تهکوک که هنوز هم داشتن دعوا میکردن برگشت.
-هی توله خرگوش، پسر ببری، ما دیگه باید بریم. کمتر با هم بحث کنید وگرنه بچتونم مث خودتون غر غرو میشه نمیزارم پسرم بیاد بگیرتش میترشه ها. از ما گفتن، فعلا بای.
و قبل از اینکه به اون دو تا فرصت مخالفت بده دست جیمین و کشید سوار ماشین شدن.

اواسط راه بودن که به طرف جیمین برگشت و خواست چیزی رو بهش بگه که با دیدن منظره ی رو به روش حس کرد قلبش ذوب شده و هر آن ممکنه اکلیل بالا بیاره. جیمین همونطور که به دستاشون که تو هم قفل شده بود زل زده بود لبخند خجالتی و کیوتی رو لبش بود و لپای تپلش گل انداخته بود. آروم تو بغل خودش کشیدش و دستاشو دورش انداخت ولی فشاری وارد نکرد. انگار میترسید هرگونه فشاری باعث شکسته شدنش بشه.
-توله روباه کوچولوم به چی فک میکنه که لپاش اینجوری گل انداخته؟؟
چندین ثانیه سکوت، تا اینکه پسر تصمیم به جواب دادن گرفت:
+بچه.
با تعجب پرسید:
-بچه؟؟
با تکون آروم سر پسر مو بلوند رو قفسه ی سینش لبخند شکری معروفش رو لباش جا خوش کرد. پس اونم مث خودش رویای بچه هاشون و داره. با فهمیدن این موضوع، لباشو کنار گوش پسر کوچیک تر فیکس کرد و شروع کرد به تعریف فانتزی هاش. خونه ای که اون دو باشن و یه عالمه بچه ی کویت که شبیه جیمینن.

*خیلی خب آقای مین کارتون تموم شد. لطفا همینجا صبر کنید تا بهتون اعلام کنن کی وارد اتاق کنفرانس بشید.
-بله ممنون.
با رفتن گریمور از جلوی صورتش، نگاهشو به جفت کیوتش داد که زیر دست دختر خواب میرفت. تکخندی به کیوتی پسر زد.آروم صندلی پسرک و به طرف خودش کشید. دختر با تعجب گفت:
! اوه آقای مین. متاسفم اما هنوز کارشون تموم نشده.
پسر بزرگتر بدون توجه به دختر جیمین رو روی پاهای خودش کشید و سرش رو روی شونش قرار داد.
-حالا میتونی به کارت برسی.
دختر در حالی که داشت از چشماش قلب بیرون میزد با لبخندی که سعی میکرد پنهانش کنه کارش رو از سر گرفت. تمام عوامل پشت صحنه دقایق طولانی تا تموم شدن کار پسرک به اون زوج کیوت زل زده بودن.

سکوت پشت صحنه و عوامل خیلی عجیب بود. معمولا قبل از کنفرانس ها همه جا همهمه و شلوغ پلوغ بود.
/مین، نظری داری که چرا اینجا اینقد ساکته؟؟
©منم نمیدونم لیا.
به اتاق گیریم رسیدن و در باز کردن و با علت سکوت کل طبقه مواجه شدن
پسرشون و جفتش در حالی که توی بغل هم بودن رپی صندلی گیریم به خواب رفته بودن. صحنه اینقد کیوت بود که خانم مین سریع گوشیش رو در بیاره و از اون منظره عکس بگیره. آقای مین با لبخندی محو همیشگیش در حالی که به اون زوج خیره بود از منشی صحنه خواست تا کنفرانس رو ده دیقه عقب بندازن.

The Cat That Isn't A Cat!! Where stories live. Discover now