چند روز بعد ، توبیراما خسته و کوفته از ماموریت برگشت. ساعت دوازده شب بود. مستقیم به خونه رفت. به هر حال هوکاگه همون برادر و همخونه اش بود. می تونست گزارش ماموریتش رو تو خونه بده یا حتی فردا. وارد خونه که شد ، جلوی در یک جفت کفش اضافه دید. تعجب کرد. این وقت شب کی خونه اشون بود ؟؟ در رو باز کرد و وارد شد. به اطراف نگاه کرد. کسی تو هال نبود ولی همه جای خونه شمع روشن بود. کنجکاوی توبیراما بیشتر شد. به طرف اتاق برادرش قدم برداشت تا شاید اونجا پیداش کنه. هنوز قدم دوم رو برنداشته بود که ، صدای ناله ی بلندی توبیراما رو تو جاش میخکوب کرد. صدای مادارا بود ؟؟
" وقتی لجبازی می کنی و نمی زاری خوب بازت کنم این می شه. " صدای هاشیراما از تو اتاق اومد. لحنش معترضانه و کمی تند بود.
مغز توبیراما کامل هنگ کرد. تو اون اتاق چه خبر بود ؟؟!!
" غر نزن و ... کارتو بکن. " مادارا با ناله گفت. کاملا معتقد بود می تونه تحمل کنه.
توبیراما بالاخره از جاش کنده شد. به طرف در اتاق دوید و خودش رو انداخت تو اتاق و داد زد. " اینجا چه خبره ؟؟ "
کابوسش مقابل چشماش به حقیقت پیوسته بود. مادارا و برادرش تو تخت در حال سکس بودن. کیمونوی مادارا باز بود و روی شونه هاش افتاده بود. هاشیراما کاملا برهنه بود و روی مادارا خیمه زده بود. می تونست رد بوسه ها رو روی شونه و گردن مادارا ببینه.
***
" اون طور که تو فکر می کنی نیست. " هاشیراما گفت. مادارا رفته بود و حالا هاشیراما رو به روی برادر کوچیکتر بد اخلاقش نشسته بود و باید براش توضیح می داد.
توبیراما دست به سینه بود و اخمو. اینقدر که بهش فشار اومده بود ، همه ی خستگی و خوابش از سرش پریده بود. " هیچ جور دیگه ای نمی تونه باشه جز این که تو با مادارا رابطه داری. دایی سوکیا راست می گفت. تو تمام این مدت با مادارا رابطه داشتی. "
" نه !! من و مادارا فقط دوستیم. " هاشیراما سعی داشت ماست مالی کنه. هرچند خودش هم دیگه مطمئن بود که مادارا از دوست به دوست پسر تبدیل شده. فقط حاضر نبود ریسک کنه و اینو جلوی کسی بگه. خصوصا توبیراما و حتی خود مادارا.
" قیافه ی من شبیه الاغه ؟؟ " توبیراما اخم و پرخاش گفت. " مچتونو موقع سکس گرفتم و باز این جفنگیاتو تحویل من می دی ؟؟ "
" توبیراما ، " هاشیراما به طرف توبیراما خم شد. " دارم راستشو می گم. من می خواستم از تمایلم مطمئن شم و مادارا بهم لطف کرد و قبول کرد کمکم کنه امتحان کنم. "
گوش توبیراما از این چرندیات مربوط به ' تمایلات ' برادرش پر بود. با کلافگی آه کشید. " مگه این قضیه خیلی سال پیش حل نشد ؟؟ دیگه چته ؟؟ "
هاشیراما همه چی رو براش توضیح داد. بحثشون طولانی شد ولی آخرش هم توبیراما قانع نشد.
از اون شب به بعد ، زندگی توبیراما جهنم شد. هر روز شاهد صحنه های نفرت انگیز جدیدی از برادرش و مادارا بود. اوایل فقط دست همدیگه رو لمس می کردن و ادای عاشق های خجالتی رو درمیاوردن. به مرور این لمس ها بیشتر و بدتر شد. وقتی سه تایی تنها بودن ، هاشیراما شوخی های مستهجن می کرد و مادارا می خندید و توبیراما از حرص ذوب می شد. وقتی مادارا فهمید توبیراما چقدر از این شوخی های بی شرمانه متنفره ، مادارا هم شروع کرد به گفتنشون جلوی توبیراما.
YOU ARE READING
هرزه کاگه ای
Romance﴿ شیپ : هاشیمادا ( تاپ!هاشیراما ، باتم!مادارا ) ﴾ ﴿ ژانر : عاشقانه ﴾ ﴿ اسمات : دارد ﴾