part~4

541 178 62
                                    

بیحوصله تیکه ای نون تست خالی تو دهنش گذاشت تا تلخی دهنش از بین بره،اصلا اشتها نداشت و همون یه تیکه نون میتونست باعث حالت تهوعش بشه اما بازوی جلوی خودشو گرفت و قورتش داد

بکهیون زیر زیر‌کی حواسش به پسری که با انزجار غذا میخورد بود برای همین فنجون قهوه اشو روی میز گذاشت و با دو ضربه روی صفحه گوشیش خاموشش کرد و کنار فنجون گذاشت

نونی از توی سبد برداشت از مربای هویج روش مالید
با کارد از وسط نصفش کرد و هردو تا تیکه رو داخل پیشدستی کوچیکی گذاشت و سمت پسرک هل داد

_بخورش

چانیول متعجب یه نگاه به پیشدستی و یه نگاه به بکهیون منتظر انداخت

+اشتها ندارم

_بخورشون پارک چانیول

+نمیخوام مگه زوره؟

با تخسی جواب داد و پیشدستی رو به طرف مخالف فرستاد

_چرا مثله بچه ها لج میکنی؟از دیشب هیچی نخوردی

با صدای کنترل شده ای گفت و همزمان باهاش با جابه جا شدن کنار چانیول جا گرفت

+به تو ربطی نداره معده خودمه دلم میخواد خالی بمونه

_چند بار دیگه باید تکرار کنم و همه چیت به من ربط داره توله؟هوم؟

با ابروی بالا رفته جواب داد و دوباره تست مربایی رو جلوش گرفت
به صندلیش تکیه داد و همزمان با گره زدن دستاش تو سینه اش به چشم سیاهش زل زد

وقتی نگاه خنثی ولی منتظرشو روی خودش دید ناله ای کرد و یه تیکه از تست رو بازور توی دهنش جا داد تا سریع بخوره و از زیر اون نگاهای ذوب کننده فرار کنه

_آفرین پسرخوب،دیدی درد نداشت

با نیشخند انگار که داره پسربچه 5 ساله ای رو تشویق میکنه گفت و در جواب چشم غره ای ازش گرفت
اهمیتی نداد و قهوه نصفه مونده اشو مزه مزه کرد

چانیول همونطور که غذای تو دهنشو تندتند میجویید با چشمای نازک به بک خیره شده بود که همزمان با دستایی که فنجون رو نزدیک لبش میکرد نگاهش کشیده شد و وقتی فنجون آشنایی رو دید یاد خاطره لبخند آوری افتاد

خیلی خوب تصویر موقعی که با اون فنجون پدر عزیزشو واسه چند ساعت طولانی به خواب داد رو یادش میومد

با یادآوری جیغ و دادهای زن باباش که فکر میکرد شوهرش مرده لبخند چالداری زد که همین خاطره باعث شکل گرفتن فکری که عملی شدنش صد در صد بود شد

چشماش برقی زد،گوشیشو از جیبش خارج کرد و همونطور که زیر میز گرفته بود تا بیون متوجه اش نشه جوابی به پیام قبلی سهون فرستاد

"سهون:چانیول اون دنسره که چشمتو گرفته بود با کلی تلاش راضی شد واسه امشب پا بده...به نفعته بیای چون کلی خرجش کردم

𝐘𝐨𝐮'𝐫𝐞 𝐀𝐝𝐨𝐩𝐭𝐞𝐝Where stories live. Discover now