part~9

657 164 63
                                    

به طور نمایشی چندبار نسبت به چیزی که قرار بود به زیون بیاره عوق زد تا به خودش بفهمونه واقعا از چیزی که قراره بگه ناراضیه اما مجبوره،مجبوره که دل شخص جلوش رو نرم کنه

+اومم...

یه صدای کوتاه از خودش در آورد تا پسر بزرگتر رو متوجه حضورش بکنه
چون اون درحالی که پشتش بهش بود درحال قهوه درست کردن بود

چشمی به بی واکنشیش چرخوند و به شونه های پهنش داخل اون تیشرت سبز خیره شد

+آمم...بک...بکهیون هیونگ؟

صورتش رو با انزجار جمع کرد زبون خیسش رو بیرون آورد و با آستین لباسش تندتند روشو پاک کرد
انگار که با حرف چندشش چیز حال بهم زنی روی زبونش ریخته باشن

اما بکهیون بهت زده از چیزی که شنیده بود دستی که با آرامش قوری پر از آب جوش رو دَورانی روی پودر قهوه میریخت بی حرکت موند
چند ثانیه ای صرف درک موقعیت شد و وقتی به خودش اومد سرشو از افکار بی موقع اش تکون داد

_باز چی میخوای توله؟

چانیول خوشحال از جوابی که شنیده بود زبون خشکشو دوباره داخل دهنش فرو برد و لبخندی زد.
مضطرب روی صندلی وول خورد و آروم شروع کرد به حرف زدن تا با تندخویی این راهی که اومده بود رو خراب نکنه و جواب مثبت بگیره

+یادته...یادته منو تو بازی کردیم؟تو یه شرطی گذاشتی واسش

_طفره نرو و چیزی که میخوای رو بگو

بکهیون بلاخره سمتش برگشت،دستاشو توی سینه اش گره زد و به کانتر پشتش تکیه داد

چانیول که زیر اون نگاه تند و تیز استرس گرفته بود چشماشو بست و تلاششو کرد مقدمه چینی رو تموم کنه

+اونموقع من برنده شدم پس تو باید آرزوم رو برآورده کنی و الان من یه آرزو دارم

انگار که درحال رپ کردنه تندتند گفت و آخر حرفش نفس عمیقی گرفت

_خب؟

+خب چی؟

_آرزوت چیه؟

چان آروم لبشو گزید و با آرنجش به میز جلوش تکیه داد

+یه مهمونی دعوتم و...

_نه چانیول!

+اما تو هنوز حرفامو کامل نشنیدی

_دوباره حوصله جمع کردنت از داخل گی بار رو ندارم

چان تندتند دستشو به صورت منفی تکون داد و سعی کرد قانعش کنه

+نه همچین جایی نمیخوام برم این فقط یه مسابقه اس

منتظر به مردی که به نظر میومد نرم تر شده زل زد

𝐘𝐨𝐮'𝐫𝐞 𝐀𝐝𝐨𝐩𝐭𝐞𝐝Onde histórias criam vida. Descubra agora