𝕻𝖆𝖗𝖙 7

758 131 9
                                    

دست‌هاش رو لبه‌ی پنجره گذاشته و به نقطه‌ی نامشخصی خیره شده بود. تمام وجودش درد می‌کرد، هر چند لحظه یک‌بار قطره‌ی خونی و سرخی از گوشه‌ی چشم‌هاش روی گونه‌اش می‌چکید و گل‌برگ‌های رز تمام اتاقش رو پر کرده بودن.

هر قطره اشک خونینی که روی زمین می‌چکید، تبدیل به گلبرگ سرخ و عطرآگینی می‌شد که روی زمین می‌افتاد و هر دَم و بازدمش، تبدیل به خاری می‌شد که توی ریه‌هاش فرو می‌رفت.

سه روز از آخرین‌باری که نگاه جونگ‌کوک شکنجه‌گر روح و جسمش شده بود، می‌گذشت و صدها سال به انتظار نشسته بود تا جونگ‌کوک برگرده و این‌بار نگاهش، وجودش، صدای گرم و محبتی که به دروغ نثارش می‌شد، نوازش‌گر قلب دوباره تنهاشده‌اش بشن؛ اما جونگ‌کوک نمی‌اومد و گذر هر روزش، شبیه به تحمل صد سال رنج و سختی بود.

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
ɴʏᴄᴛᴀʟɢɪᴀ ₖₒₒₖᵥOnde histórias criam vida. Descubra agora