ادکلنش رو روی نبض گردنش زد و اون رو جایی داخل داشبورد قرار داد.
درحالی که آرنجش رو به درز پنجره تکیه زده بود، با پوست لبهاش بازی میکرد.
در یک آن خطاب به افکار عجیبش لب زد:
- لعنت بهت پیرمرد. الان وقت این مزخرفاته؟!
با دیدن امگای آشنایی که از در خونهاش بیرون میاومد، کلافه نفسش رو فوت کرد و در تلاش بود برای لحظهای هم که شده حواسش رو جمع زمان "حال" کنه. برای کمک به تهیونگ اونجا بود و برای اولین بار بیغرض به یک امگا نزدیک میشد؛ قصدی جز حفظ کردن اون مرد و بچهاش نداشت و تمام این حسن نیت، از خاطرات تلخ جوانیش به وجود میاومد.
پیاده شد و در ماشین رو برای امگا باز کرد:
- وقتت بخیر تهیونگ. امروز حالت چطوره؟
امگا که با دستهی ساک توی دستش بازی میکرد، از دیدن رفتار مرد جنتلمن مقابلش، خجالت زده سری تکون داد:
- و.. وقت بخیر، شرمندهام مزاحمتون شدم و.. ممنونم.
دستی به پشت موهای خاکی رنگش کشید و تک خندهای زد:
- دیروز چندان حالم خوب نبود، نتونستم اونطور که باید ازتون قدردانی کنم.
نزدیک در ماشین مقابل آلفا ایستاده و مردد به چهرهی جذاب و آروم مرد خیره بود. لحظهای بعد بالاخره شونههاش رو پایین انداخت که بخاطر معذب بودن، کمی جمعشون کرده بود؛ ساک دستی رو سمت آلفا گرفت و لبخند گرمی به لب نشوند:
- امیدوارم دوستشون داشته باشین.
نامجون متعجب ساک رو گرفت و نامطمئن لب زد:
- برای منه...؟
امگا سری تکون داد و درحالی که به دو شمع سایز متوسطی که یکی با گلبرگهای رز و دیگری با کنافی سبز رنگ تزئین شده بود نگاهی میانداخت، نفسی گرفت که عطر خسخس و رز زیر بینیش پیچید؛ اونها طبق اونچه که از آلفا به خاطرش مونده بود درست کرده بود تا از مرد تشکر کنه.
لبخند پهنی که میرفت روی لبهاش بنشینه رو با فشردن لبهاش روی هم کنترل کرد:
- حقیقتش، یه کسب و کار کوچیک خونگی دارم، شمعهای سفارشی میسازم. برای جبران لطف بزرگی که اون روز بهم کردین، خواستم کاری کرده باشم.. متاسفم که بیشتر از این فعلا ازم برنمیاد...
بیاینکه متوجه بشه با استرس دستهاش رو توی هم قلاب کرده و چشمهای درشت سبزش در انتظار واکنشی مثبت، به مرد خیره بود.
نامجون هنوز ناباورانه به هدیههاش نگاه میکرد و در نهایت لبخندی متعجب روی لبهای درشتش نشست؛ با لحنی گرم از امگا تشکر کرد و عطر وانیل شیرینش رو نفس کشید:
YOU ARE READING
HaMira ∥ هامیرا {KookV, NamGi, HopeMin}
Fanfiction🔴 #Full 🔴 داستان از جایی شروع میشه که جئون تهیونگ، امگای شیرین و عزیزکردهی استاد ریاضی، جئون جونگ کوک، از آلفای گرگش باردار میشه و چالش تازهای به زندگی اون اضافه میکنه. چرا که جونگکوک به عنوان یه هیبرید گرگ توی دنیایی که انسانهای غیر هیبریدی...