پارت 2

41 4 0
                                    

3_وارد سالن شد خیلی آدم اونجا بود انگار دئو غیر از خودشون کلی آدم غریبه هم دعوت کرده بود
+خب این چیز بدی نیست شاید بتونم یه پارتنر خوب واسه خودم جور کنم
همینطور که داشت توی فکر و خیال های خودش دنبال پارتنر میگشت یهو با یکی برخورد کرد ازش عذرخواهی کرد وقتی سرشو بلند کرد که چهره اون شخصو ببینه درجا خشکش زد
درسته اون برایت بود که با پوزخند به وین خیره شده بود
-پس اینجایی
به سمت صدا برگشت دئو بود
-اوه پس با هم آشنا شدین این برایته دوسته نانی چندبار با هم بیرون رفتیم شاید باورت نشه ولی از نظر اخلاقی خیلی شبیه همدیگه اید به نظرم دوستای خوبی می‌شید
وین از اضطراب شدیدی که بهش دست داده بود آب دهنشو قورت داد حتی نمی‌خواست برگرده برایتو نگاه کنه
واقعا نمی‌دونست باید چی بگه هرکس دیگه ای هم باشه واسش عجیبه که چرا حتی یه بار بهش زنگ نزده که همو ببینن
همون موقع بود که نانی دئو رو صدا کرد و دئو برایت و وینو تنها گذاشت
وین پاتند کرد که سریع از اونجا فرار کنه رفت توی راهرو و تقریبا به پله ها رسیده بود که با کشیده شدن دستش توسط یکی متوقف شد
حتی نیاز نبود فکر کنه که کیه
-چرا از دستم فرار می‌کنی ؟
+من ..یعنی پی بای من .. من از دستت فرار نکردم !
-پس داری چیکار می‌کنی ؟
+اوه خب باید یه زنگی میزدم عجله دارم برای همین میخواستم برم جایی که خلوت باشه
برایت که معلوم بود متقاعد نشده ولی برای اینکه بیشتر از این به وین فشار نیاره دستشو ول کرد رفتارهای وین بیش از حد براش سرگرم کننده بود
-خب پس زنگتو بزن من همینجا منتظرت میمونم
وین متعجب از حرف برایت برگشت و ازش پرسید چرا ؟
-خیلی حرفا هست که باهات دارم سمت گوشش خم شد و ادامه دارد
-شایدم خیلی کارا
وین که منظور برایتو نفمیده بود سریع خودشو توی یکی از اتاقا انداخت و درو بست
+فاککک الان چه غلطی کنم باید هرجور شده از این مهمونی بزنم بیرون شده‌ از پنجره بپرم پایین ؛ نه احمق نباش اینجوری میوفتی دست و پات میکشنه وضعیتت از اینی هم که هست هم بدتر میشه
همینطور که داشت با خودش کلنجار می‌رفت در اتاق زده شد
-کارِت تموم شد ؟
برایت بدون اینکه به وین فرصت جواب دادن بده در اتاقو باز کرد و اونو پشت سرش بست
وین همینطور که داشت دنبال حرفی میگشت که توی اون موقعیت بزنه برایت بهش نزدیک و نزدیک تر میشد وین هم به خاطر نزدیکی برایت مجبور به عقب رفتن شد تا جایی که به دیوار پشت سرش برخورد کرد
برایت سرشو نزدیک گردن وین برد و دم گوشش زمزمه کرد -خیلی وقته گذشته ، ولی تو هیچ تغییری نکردی هنوزم‌توی دروغ گفتن خوب نیست
وین که نفسش از این نزدیکی بند اومده بود سعی کرد از برایت فاصله بگیره دستشو روی سینش گذاشت و کمی از خودش فاصله داد
+خوشحالم که میبینمت پی ، بهتره برگردیم پایین مهمونی الاناست که شروع بشه
مهمونیِ عادیی بود؛ یه سری داشتن مشروب میخوردن و یه سری توی استخر شنا میکردن تنها کسی که این مهمونی براش غیرعادی و اضطراب آور بود وین بود
بعد از یه تایمی خیلیا برگشتن به خونه هاشون وین خواست از فرصت استفاده کنه و همون موقع مهمونی رو ترک کنه که دئو‌ جلوشو گرفت
-کجا میری ؟ قرار بود امشب اینجا بمونی تازه قراره خوش بگذرونیم
+ولی ..
-بهونه نداریم برگرد
همون طور که دئو گفت خوشگذرونی تازه شروع شده بود همه بطری های مشروبو باز کردن و شروع به سرکشیدنش کردن وین هم به ناچار بطری خودشو سر کشید اما اون نباید امشب مست میکرد باید شش دنگ حواسش به برایت می‌بود اما نانی و دئو این اجازه رو بهش ندادن بعد از حدود 2ساعت یه سری پخش زمین شده بود یه سری هم هنوز داشتن میرقصیدن
وین که داشت تلو تلو میخورد سعی کرد خودشو به یکی از اتاق های خالی برسونه که سرش گیج رفت اما قبل از اینکه بیوفته یکی گرفتش
_چرا انقدر خوردی
برایت که معلوم بود عصبیه وینو به سمت یکی از اتاقا کشید وین که دیگه نمیتونست خودشو نگه داره روی تخت ولو شد و این پایان ماجرا نبود زبونش هرچی که ذهنش میگفتو بازگو میکرد اون حتی راجب اینکه چرا از دست برایت فرار می‌کنه هم حرف زد اعتراف کرد که به خاطر عشق ممنوعه ای که داشته مجبور به فاصله ازش بوده چون به صلاح هردوشون بود
+میدونی اگه تو واقعی بودی هیچ وقت این حرفا رو بهت نمیزدم
بلند شد و تلو تلوخوران به برایت نزدیک شد یقه برایتو گرفت و زمزمه کرد
+همیشه دلم میخواست فقط یه بارم شده اینو حس کنم ، یه بارم که شده جای دوس دخترت می‌بودم و میفهمیدم این چه حسی داره و در نهایت لباشو روی لبای پسر بزرگتر گذاشت ؛
برایت که تمام این مدت از حرفای وین متعجب شده بود و فکر میکرد همش از عوارض مستیه بیخیال همه چیز شد و وینو همراهی کرد بوسشون کم کم داغ تر شد و توی همون بین لباساشونو از تنشون درآوردن برایت مارک های ریز و درشت روی گردن وین میزاشت و بعد از چند دقیقه وینو روی تخت هل داد دوباره درگیر بوسیدن شدن و ادامه دادن تا اینکه همه چیز برای وین کاملا تیره و تار شد.

Him (Bright win)Where stories live. Discover now