4_صبح که از خواب بیدار شد توی یکی از اتاق های ویلای دئو بود درحالی که بدون لباس روی تخت تنها دراز کشیده بود هیچ چیز از دیشب یادش نمیومد فقط شواهد و چیز های کوچیکی که به یاد داشت نشون میداد با یکی خوابیده اما اون کی بود ؟
با بدن درد از جاش بلند شد سمت دستشویی رفت وقتی خودشو توی آیینه دید باورش نمیشد گردنش پر از کبودی و مارک های ریز و درشت بود
+لعنتی انگار طرف خیلی حرفه ای بوده ، حالا باهاشون چیکار کنم ؟
همون طور که با خودش درگیر بود یکی در اتاقو زد
–وین اینجایی ؟
صدای دئو بود
+آ.. آره اینجام یه لحظه صبر کن
هرچی دور و ورشو گشت چیزی پیدا نکرد که بتونه کبودیا رو بپوشونه و در نهایت دئو صبرش تموم شد و وارد اتاق شد
–چیکار میکنی مشکلی هست ؟
فاک اینا چیه دیشب چیکار کردی؟
وین که دیگه نمیتونست چیزی رو قایم کنه مجبور شد توضیح بده
+نمیدونم هیچی یادم نمیاد فقط میدونم دیشب با یکی خوابیدم و حتی نمیدونم اون کی بود
دئو که نمیدونست چی بگه و از طرفی نمیخواست اضطراب وینو بیشتر کنه فقط رفت و براش یه لباس یقه دار آورد
–اینو بپوش زیاد بهش فکر نکن✮-------------------------------✮
یک هفته از مهمونی گذشته بود و وین هنوز درگیر بود تا بدونه اون شب با کی خوابیده همینطور که داشت پیج تک تک افرادی که توی مهمونی حضور داشتنو چک میکرد مامانش در زد و اومد تو
–خوبی وین ؟
+آره چطور؟
–یکمرنگت پریده احساس میکنم این چند وقت خیلی داری استرس میکشی توی دانشگاه مشکلی پیش اومده ؟
+اوه نه خوبم چیکارم داشتی ؟
–مادر برایت زنگ زد انگار اونا دوباره میخوان برگردن خونه بغلیمون زندگی کنن
داشت فکر میکرد این بدترین خبریه که الان میتونه به گوشش برسه تا اینکه مادرش ادامه داد
–و از اونجایی که اثباب کشی دارن قراره یه مدت خونه ما بمونن
همونجا بود که وین فهمید بدتر از اینم میتونست باشهچند ساعتی گذشته بود و وین هنوز داشت از استرس میمرد تا اینکه زنگ در به صدا در اومد برایت همراه با مادرش وارد خونه شدن وین تا نگاهش به برایت افتاد سرشو انداخت پایین
تا کی قرار بود ازش فرار کنه بلاخره که باید باهاش روبه رو میشد
مادر وین و برایت گرم مشغول صحبت بودن و برایت سمت اتاق وین راهی شد
در اتاقشو زد و وین بدون اینکه فکر کنه کی پشت دره گفت +بیا تو
برایت در اتاقو باز کرد و با لبخند به وینی که مثل یه بانی کوچولو زیر لحافش قایم شده بود و بالشت خرگوشیشو گذاشته بود زیر سرش نگاه کرد
–فکرکردم خواب باشی
وین که دستپاچه شده بود نمیدونست چی بگه یا چیکار کنه ولی نمیخواست جلوی برایت کم بیاره
+خب راستش میخواستم بخوابم ، کاری باهام داری ؟
–نه فقط از جو زنونه پایین خسته شدم با خودم گفتم اگه خوابی بیام نگات کنم ولی خب چه بهتر که بیداری میتونیم حرف بزنیم
وین که از حرفای برایت حسابی گیج شده بود پرسید
+راجب چی ؟
برایت از جاش بلند شد و سمت وین قدم برداشت همینطور که نزدیک تر میشد ادامه داد
–فکر نمیکنی بیش از حد داری ازم فرار میکنی و فاصله میگیری ؟
وین که حالا کمتر پنج سانت با برایت فاصله داشت آب دهنشو قورت داد و به دو طرفش نگا کرد شاید راه فراری پیدا کنه
+خب .. من ازت فاصله نمیگیرم
–اوو پس برای چی هر وقت منو میبینی راهتو کج میکنی یا نگاهتو میدزدی
نزدیک گوشش شد و زمزمه کرد
–یا نکنه دوسش نداشتی ؟
وین که دیگه واقعا نمیدونست برایت داره راجب چی حرف میزنه به عقب هلش داد و با جدیت ادامه داد
+من فرار نمیکنم فقط دلیلی نداره که دور و ور هم باشیم
برایت که از جواب تند وین خندش گرفته بود بلند شد و دستاشو توی جیبش کرد پس داری میگی که من برات یه غریبه معمولیم که همش جلو راهت سبز میشم ؟
وین نمیدونست چه جوابی بده اونجوری هم نبود که کاملا با هم غریبه باشن این فقط یه عشق ممنوعه بود
برایت که دید وین سکوت کرد و جوابی نمیده راهشو کج کرد و گفت فهمیدم
وین میخواست جلوشو بگیره اما برایت دیگه از اتاق رفته بود بیرون
+هوففف وین بازم گند زدی ، تو مگه تمام این مدت منتظر فرصت نبودی که به دستش بیاری اینم فرصت که خرابش کردی
دو ساعت بعد مادرش در اتاقو زد
–وین بیا سر میز شام
وین رفت پایین اما فقط مادرش و مادر برایت اونجا بودن
+برایت کجاست ؟
مامانش ادامه داد
–اون با دوسش رفته بیرون گفت شاید دیر برگرده
وین ناامید سر میز نشست و خودشو مشغول بازی با غذا کرد
برایت اون شب برنگشت خونه حتی شب بعد و بعد ترش فقط هر از گاهی میومد و یه چیزی میزاشت یا برمیداشت و میرفت
تا اینکه یکی از دوستای وین یه مهمونی دعوتش کرد که اکثرا همه آشنا بودن وین داشت برای مهمونی حاضر میشد که مادرش وارد اتاق شد –منو مادر برایت داریم میریم خونه یکی از دوستامون مشکلی با تنها موندن که نداری ؟
وین سرشو تکون داد و ادامه داد +نه منم دارم میرم خونه دوستم ممکنه شب برنگردم –اوه پس مشکلی نیست
YOU ARE READING
Him (Bright win)
Fanfictionاین اولین فیکیه که مینویسم امیدوارم دوسش داشته باشید کاپل فیک : برایت وین