می تونم دوست شما باشم؟؟
یه مرد با قد بلند .
صورتی مهربون.
و موهای قهوه ای.
اون بی نظیر بود!
دقیقا شبیه به کنت هایی که توی کتاب ها بودن البته بدون یونیفرم و پیکسل های افتخارش.
شاید واقعا یه کنت بود اما توی دنیا ما.
بعد اینکه بارونیشو به چوب لباسی زد طوری قدم بر می داشت که انگار می خواد بیاد به طرف من!
درسته! اون که منو نمیشناسه پس دلیلی نداره پیش من بیاد.
اما...
اما چی؟؟
امکان نداره، رو به روم نشست!!!
قلبم داره قفسه سینمو میشکافه.
بمب بمب
بمب بمب
بمب بمب
هعی کیم سئوکجین اروم باش!
نفس عمیق بکش!
ارامشو به وجودت برگردون و غرق کتابت شو!
دقیقا رو به روی من صندلی چوبی رو قرار داده و نشسته بود که گارسون موقع اوردن سفارش من برای مرد ناشناس هم کاپ قهوه اورد.
-بفرمایید !
جفتمون به سمت گارسون برگشتیم.
گارسون از هماهنگیمون لبخند زد و گفت: اوه عذر می خوام منظورم جناب کیم نامجون بودن.
نامجون؟؟
اسمش نامجون بود پس!
باید چیزی می گفتم؟؟
بله بله باید چیزی می گفتم.
اما بد تر از حس دستپاچگی حس دیگه ای نبود.
سریعا سرمو کشیدم تو کتاب.
و گارسون کاپ منم روی میز گذاشت.
-جناب دونالد کینگ من می دونم که اینجا جای شماس اما خب خودتون تاکید داشتید اگه کسی اینجا نشست چیزی نگیم و بذاریم مشتری راحت باشه.
چرا!حالا فهمیدم که بدتر از حس دستپاچگی حس خجالته!!!!!
+اوه من...من نمی دونستم اینجا جای شماس.
نفسم بالا نمیاد .
بلند شدم تا برم .
=جین ایر!
جین ایر؟؟
به نظرتون واکنش من چی بود؟؟
یکی از ابروهام انداختم بالا و سعی کردم واقعا مسلط باشم.
+بله جین ایر!
به جایی که من قبلش نشسته بودم اشاره کرد: لطفا بشین به نظرم فرد مناسبی برای گپ زدن در مورد کتاب هستی.
+می تونم بپرسم چه چیزی باعث شد اینطوری فکر کنید؟؟
-سلیقه انتخاب کتابت!
اوه! واقعا اون ادم فضایی بود.
از دنیای ناشناخته ها !
دنیایی که توی اون شخصیت های داستان وجود فیزیکی دارن و اون از اون دنیا اومده بود :)
YOU ARE READING
I,You, the summary of our story
Romanceکاپل: نامجین ژانر: رمنس، برشی از زندگی برشی از داستان: کتاب جنایات و مکافات نوشته فیودار داستایفسکی: "گاهی به غریبه ای بر می خوریم که بار اول است می بینیمش، اما از همان نگاه اول توجهمان را جلب می کند و ما را طرف خودش می کشاند، آن هم کاملا بی مقدمه...