part 1

2.8K 264 55
                                    

من اینجا رو دوست دارم، کاملا آرومه و تنها بودنم رو فراموش میکنم
درحالی که برای...
نمیدونم چیه شاید صدای آبه که از نهر میریزه یا درختانی که مثل یک مادر به من آرامش میدن، هرچی که هست اینجا جای منه!
هیچکس هرگز به اینجا نمیاد و اینو دوست دارم...
اما گاهی اوقات آرزو میکنم کاش کسی ظاهر میشد

"تهیونگ کجایی؟"

"من اینجام هیون آئه"

"تهیونگ چندبار بهت گفتم اینجا بازی نکن ممکنه صدمه‌ ببینی و وای خدا نگاه کن خودتو، تو کثیف شدی!"

"ولی..."

"ولی نداریم عجله کن اونا تقریباً رسیدن!"

امروز روز فرزندخوندگیه ، هیون آئه همیشه تلاش می‌کنه برای من خانواده ی دوستداشتنی ای پیدا کنه اما در نهایت من همیشه تنهام، فقط یک احمق منو به فرزندی قبول می‌کنه!

هیون آئه قبل از اینکه پدر و مادر جدید بیان خاک لباسمو تکون داد و منو کنار یک پسر کوچیک و ناز نشوند
خب امروز شانس من برای پذیرفته شدنه....

***

فرزندخوندگی تقریباً تموم شده بود اما من هنوز سرجای اولم نشسته بودم اما لبخندم مدت ها پیش از بین رفته بود

"اسمت چیه پسر کوچولو؟"

سرمو بلند کردم تا زن بسیار زیبایی رو ببینم.متوجه حضورش نشده بودم، بیش از حد درگیره بازی با انگشتای دستم بودم که متوجه حضورش نشدم!

"اسم من تهیونگه!"

تعظیم کردم و لبخند مستطیلی ام رو بهش هدیه دادم به این امید که باعث بشه اون خانم فکر کنه من نازم

"اخی تو فقط کیوت نیستی!"

بعدم موهامو بهم زد و باعث شد سر خم کنم
نگاهش به پسر کنارم افتاد

"و اسم من جیمینه!"

برگشتم تا جیمین رو با لبخند معروفش کنارم پیدا کنم، اون زن من رو فراموش کرد و مشغول صحبت با جیمین شد و من مدت زیادی اونجا ایستادم اما درنهایت جیمین به فرزندی پذیرفته شد و من یک بار دیگه تنها بچه ی باقی مونده بودم

الان وقت خواب بود اما من یواشکی بیرون اومده و به محل محبوبم رفتم، اونجا نشستم و شروع کردم به گریه کردن،میدونم نباید گریه کنم چون هیون آئه به من گفته بود هیچکس بچه هایی گریون رو دوست نداره و من باید قوی باشم اما من نمیتونم قوی باشم!

"چرا گریه میکنی؟"

سرمو بلند کردم و با یک پسر ناز رو به رو شدم
جوابشو ندادم

"گریه نکن بهت دستور میدم که بس کنی"
بعدش منو بغل کرد و همون لحظه گریه ام شدید تر شد

"هیش اشکالی نداره"

ORPHAN // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now