part 2

1.8K 210 76
                                    

سه روز از آشنایی با جونگکوک میگذره و الان تمام روزمو با اون بازی میکنم، هیون آئه متوجه غیبت من شده و مدام ازم می پرسه کجا میرم البته من چیزی بهش نگفتم
به من اطلاع دادن قرار هم اتاقی جدیدی بگیرم من مخالفت کردم اما هیون آئه توجهی نکرد که چی میخوام بگم بنابراین من الان دارم اتاقمو برای این به اصطلاح هم اتاقی تمیز میکنم که درواقع میتونه یک هیولا در لباس مبدل باشه.
خوبه که من اسباب بازی های زیادی ندارم ، آخه بازی های ویدئویی رو بیشتر ترجیح میدم گرچه هیون آئه گفت این کار باعث پوسیدگی مغزم میشه و منو از بازی تو تمام روز منع کرد

بعد از اینکه کارم تموم شد به سرعت به مکان مخصوصمون رفتم، جونگکوک هنوز اونجا نبود پس منتظرش نشستم.
درحالی که منتظرش بودم سنگ های ریز و به رودخونه پرتاب میکردم که یهو دستای کوچولویی منو تو آغوشش کشید

"کوکی"

منم اونو بغل کردم و با ذوق خندیدم

"ته خیلی صبر کردی؟"
اون از من پرسید که ای کاش نمیپرسید!

"نه....حدس بزن چیه"
اونو عقب کشیدم تا دوباره در آغوش بگیرمش
نیشخندی زد و پیشونی مو بوسید

"چی؟ تو دوباره سعی نکردی که از تخم بیرون بیای نه؟"

میدونستم نباید بهش میگفتم حالا هیچوقت فراموش نمیکنه

"نه دارم هم اتاقی میگیرم"
با اعتراض مشتی آروم به سینه اش کوبیدم

اون گفت:"به نظر سرگرم کننده اس"
اما خیلی خوشحال به نظر نمی‌رسید

برای اینکه توجه شو جلب کنم گفتم:
"فکر می‌کنی منو دوست داشته باشن؟"

"البته که دوست دارن، اگه نداشته باشن لگد به باسنشون میزنم"

با حرفش خندیدم، نمیدونم چرا اما هروقت کنار جونگکوکم احساس خوب و گرمی دارم

"خب"

از دور صدای هیون آئه رو شنیدم که داد میزد:
"تهیونگ کجایی؟ هم اتاقیت منتظرته"

"کوکی من باید برم فردا میبینمت"

"خداحافظ ته کوچولوی من"

بلند شدیم و باهم خداحافظی کردیم، بعد به سمت اتاقم رفتم. حالا جلوی در ایستادم اما میترسم درو باز کنم، نفس عمیقی کشیدم و به آرومی دستگیره رو فشردم

وقتی در کامل باز شد پسری رو دیدم که پیرهن سفید و شلوارک مشکی پوشیده بود. برگشت و لبخندی به من زد که باعث لبخند متقابلم شد، به سمتم اومد و با لبخند گفت:

"سلام من جینم"

"منم تهیونگم"

خدایا نمیتونم بدون لکنت خودمو معرفی کنم، لبخندش بزرگتر شد و در کمال تعجب منو بغل کرد

ORPHAN // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now