_میگم تو میدونی فرق بین دوست داشتن و عاشق بودن چیه؟!
به دوتا تیله های آبی رنگ پسر روبروش خیر شد و دم عمیقی کشید.
_بزار اینطوری برات بگم، اگه تو یه گل رو دوست داشته باشی میچینیش ، ولی اگه عاشقش باشی براش خاک خوب فراهم میکنی و مطمئن میشی که نور و آب کافی دریافت کنه و مثل چشمات ازش مراقبت میکنی .
پسرک قیافهی متفکری به خودش گرفت .
_فک کنم منظورتو فهمیده باشم .!
و بعد لبخندی به لطافت گل های بهاری روی صورتش نقش بست .ماریا:)
________________________
برای بار nام ساعت رولکسشو چک کرد . نیم ساعت از وقت تعیین شده ی جلسه گذشته بود و شریک جدیدشون فریا هنوز نیومده بود .
اخماش رو بیشتر توی هم کشید ، که باعث شد جیمین صدا دار آب دهنشا قورت بده و سیبک گلوش بالا پایین بشه .بطری آب معدنی کنار دستش رو چنگ زد و یه نفس نصفش رو بالا رفت . بالاخره در سالن کنفرانس باز شد و زن با کفش های پاشنه بلندش که صداش تا عمق وجود یونگی رو خش میداخت وارد شد .
"ببخشید که دیر کردم واقعا ترافیک بدی بود."
و لبخندی زد و روی صندلی روبروی یونگی اون سر میز کنفرانس نشست . یونگی خودکاری که در آستانه ی شکستن بود رو ول کرد و صاف سرجاش نشست .
لبخندی زد :" مشکلی نیست پیش میاد . بهتره شروع کنیم."پرونده ی مشکی رنگ روبروش رو باز کرد . جیمین سرفه ای کرد و از سرجاش بلند شد ، سمت پروژکتور رفت و روشنش کرد .
"خیلی خب شروع میکنیم. "
و شروع کرد به توضیح دادن هرچیزی که لازم بود .{○○○♡○○○}
دکتر روبروش داشت برگه هایی که مثلا رزومه ی کاریش بودن رو چک میکرد و چند دقیقه یکبار لبخند میزد .
هوای اتاق گرم بود و این داشت اذیتش میکرد . کمی توی جاش تکون خورد ، دیگه داشت بیشتر از تصورش طول میکشید . بالاخره دکتر خپل سرشو از توی برگه ها بیرون کشید و با چشمای تنگش که پیشت عینکش پناه گرفته بودن به رزي نگاه کرد ."خامم پارک، رزومه ی عالی دارید باعث خوشحالی بنده است که با پرستاری مثل شما کار کنم ."
رزي لبخندی زد که انگار ک صورتش شکفت :" ممنون دکتر سئو ، برای منم باعث افتخاره ."
از روی صندلی بلند شد ، احترامی گذاشت و از اون اتاق گرم که بوی عرق میداد خارج شد . همین که پاش به بیرون از اتاق رسید نفس عمیقی کشید و حج زیادی از اکسیژن رو وارد شش هاش کرد .
کیف کجشو روی شونه اش مرتب کرد و سمت پذیرش رفت.
YOU ARE READING
The King
Romance"The King" "پادشاه " فصل دوم "The Prince" {♡}{♡}{♡}{♡} بازی . بازیه . چه با همنوعمون بازی کنیم چه زندگی . چه تمیز باشه چه کثیف . اخرشه فقط یه نفر برنده است . و من توی زندگیم مطمئن شدن دیگه نمیخوام بازنده باشم . دیگه نمیخوام اون کسی باشم که ب...