part 02

106 33 0
                                    

تمام شب رو بیدار مونده و پلک روهم نذاشته بودند.
تقریبا تمام فیلم های دوربین مداربسته این مدت رو باهم چک کرده بودند‌.
به دونفر شک داشتند... بن و جئونگ دوتا از بهترین هایی که اون روز استخدام شدند.
عقربه‌ها ساعت 10 رو نشون میدادند ولی سهون هنوز موفق به پیدا کردن اون جاسوس نشده بود،
کلافه دستی توی موهاش کشید و پلک های خسته‌اشو روی هم فشار داد.

+من به این...

همین که به سمت بکهیون برگشت با بکیهونی که روی میز روی برگه ها خوابش برده بود مواجه شد؛ به سمتش رفت و آروم دستش رو زیر پاهاش انداخت و بغلش کرد که بک غری زد و سرش رو روی شونه های پهن سهون گذاشت و همین حرکتش باعث شد لبخند محوی روی لب‌های سهون ظاهر بشه؛ آروم روی تخت گذاشتش و پتو رو روش کشید.

تخته رو چرخوند، لپ تاپش رو خاموش کرد و همه پرونده ها و برگه های پخش شده روی میز رو جمع و توی کمدی که گوشه اتاق بود، گذاشت و درش رو قفل کرد.

بعد از اینکه از جئون خواست تا به بن بگه بیاد تو اتاقش روی کاناپه نشست و چشم‌های خسته و قرمزش رو روی هم گذاشت؛ سردردش انقد زیاد بود که حس میکرد چیزی نمونده که سرش منفجر بشه
بعد از چند دقیقه با صدایی که از در ایجاد شد، بن وارد اتاق شد و احترام کوتاهی گذاشت.

_امری داشتین قربان
+درمورد حمله‌ی اون روز..

کمی مکث کرد و با جدیت همیشگی چهره‌اش به صورت بن خیره شد.

+یه جاسوس اینجاست و من به جئون مشکوکم از اونجایی که تو هم اتاقیشی زیر نظر بگیرش و ثابت کن شکم درسته!
_اطاعت میشه.
+میتونی بری

از اتاق خارج شد، بعد از اینکه درو بست با کمی مکث پشت در ایستاد و بعد به سمت طبقه پایین راه افتاد.

صبح روز بعد اطلاعاتی که سهون از رفت و آمد جئون میخواست رو داخل پوشه گذاشت و به سمت اتاق سهون راه افتاد.
دو تقه به در زد و با تایید سهون نفس عمیقی کشید، به داخل اتاق رفت و متوجه مهمون سهون شد.
سرش رو به نشونه احترام برای سهون کمی خم کرد و پوشه رو روی میز گذاشت.

_اطلاعاتی که خواسته بودید

همین که سهون پوشه رو برداشت تا نگاهی بهش بندازه نگاهش به یئوپ خورد که محو بن شده بود
پوشه رو روی میز برگردوند و نگاهشو به بن که قطعا بخاطر نگاه های خیره یئوپ حسابی عصبی شده بود و اخم ریزی روی صورتش دیده میشد دوخت.

+میتونی بری بعدا صحبت میکنیم.
_بله

احترام دیگه ای گذاشت و بیرون رفت
یئوپ با نگاه هایی که بشدت اون پسرو عصبی میکردند تا خارج شدنش همراهیش کرد.

+این پسر خوده خود تایپ منه، قیافش نماد زیبایی و راه رفتنش نماد اقتدار و غرورشه
شتتت صداششش... حتی تصور ناله هایی که با این صدا ازاد میشن هم مو به تنم سیخ میکنه

سهون اخماش رو توهم کشید.
به چه جرئتی جلوی روش، همچین صحبت هایی درمورد افرادش میکرد؟

+یئوپ!

لحن سرد و عصبیش باعث شد یئوپ متوجه حرفی که زده بشه و بحث رو عوض کنه.

**

حالش داشت از جنس نگاه اون مردک بهم میخورد جوری که سرتاپاش رو مثل یک شی خریدنی نگاه میکرد قابلیت این رو به لوهان میداد که دهنش رو سرویس کنه ولی نمیتونست کاری انجام بده.

به سمت اتاق مشترکش با جئون راه افتاد تا لباس هاش رو برداره و سر تمرین بره اما وقتی وارد اتاق شد جئون رو سر میزش دید که دنبال چیزی میگشت.

_تو وسایل من دنبال چیزی میگردی؟!
+دنبال گردنبندمم، روی میز خودم نبود فک کردم شاید اینجا افتاده باشه
بن چند لحظه بهش خیره شد؛ لباس‌هاش رو با مکث برداشت و به سمت محل مبارزه رفت.

**

ده دقیقه ای از رفتن یئوپ میگذشت و سهون مشغول خوندن گزارش بن بود.
دست خطش برخلاف ظاهر زیباش مزخرف بود و نمیتونست گزارش رو کامل بخونه و این خیلی کلافه اش کرده بود، پوشه رو روی میز برگردوند و از اتاق خارج شد تا از زبون خود بن گزارشش رو بشنوه،
از طریق جه ووک متوجه شده بود که افراد درحال تمرینند و حالا اینجا ایستاده بود و با چشم‌هاش دنبال بن میگشت که بین بقیه دیدش. اون رکابی و گرمکن سیاهش، سفیدی پوستش رو بدجوری به رخش میکشید و صدای یئوپ توی سرش اکو میشد؛ ناخواسته تصویر بن داخل تخت توی ذهنش نقش بست و باعث شد حال بدی بهش دست بده و اخمش رو غلیظ تر کنه.

لوهان موقع چرخیدن سهون رو دید و سرجاش ایستاد، همونطوری که نفس نفس میزد به سمتش رفت و احترام کوتاهی گذاشت.

+با من امری داشتین رئیس اوه؟

سهون بدون اینکه نگاهش کنه با اخم غلیظ صورتش رو برگردوند و به سمت عمارت رفت.

_کارت تموم شد بیا اتاقم
+بله قربان

لوهان سریع به داخل برگشت و دوش کوتاهی گرفت
لباس هاش رو پوشید و بدون اینکه موهاش رو خشک کنه به سمت اتاق سهون رفت و بعد از در زدن وارد شد. سهون پوشه هارو سمتش گرفت.

_خودت میتونی اینارو بخونی؟
+ببخشید قربان
_خب بگو ببینم جریان چیه اون یه تیکه برگه چی بود؟
+اون رو از تو کشوی میز جئون پیداش کردم قربان
فکر کنم یه تیکه از پرونده قرارداد اون معامله ای که چند شب پیش داشتین باشه، برگه لای کشو گیر کرده بود و مشخص بود که با عجله کشیده شده و به کشو گیر کرده وباعث پاره شدن برگه شده البته خودتونم میتونین دوباره چکش کنین قربان.

سهون که چند وقتی بود اخم رو چاشنی صورت جذابش کرده بود سیگاری روشن کرد.

+میتونی بری
_بله قربان

بعد گذاشتن احترام کوتاهی از اتاق بیرون رفت.

Bad MoonWhere stories live. Discover now