part 10

60 29 4
                                    

از تراس عمارت محو منظره خیره کننده روبه‌روش شده بود و نفس های منظمی میکشید
نگاهای سنگین جمعیت داخل عمارت مستقیم به سمت اعصابش پرت میشد و اون رو وادار به ترک مهمونی و پناه اوردن به این نقطه اروم کرده بود
سیگاری بین لباش گذاشت و روشنش کرد که با حس نفس های مزاحم پشت سرش متوجه حضور کس دیگه ای شد و چند ثانیه بعد با استشمام عطر خنک اشنایی که سالها پیش بوی تن خاص دوس پسرش بود رو احساس کرد و بدون کوچکترین واکنشی منتظر موند تا اشنای غریبه ی پشت سرش صحبتش رو اغاز کنه
و فرد پشت سرش که احساس های مختلفی از چند شب گذشته تا امروز به مغز و قلبش حجوم آورده بودند و ازش یه ادم کلافه ساخته بودند
تو اون لحظه با قرار گرفتن به فاصله چند قدم تا پسری که روزی تمام لحظاتش رو صرف گذروندن باهاش میکرد، به اشتباه بزرگ چند سال پیشش فکر کرد که باعث شده بود کیونگسو الان تو این جایگاه و موقعیت و از همه مهم تر تو این مکان ایستاده باشه و قلبش وجدانش رو ماخذه میکرد

بلک مانستر به دیواری تکیه داده بود و شامپاین توی دستش رو روی انگشت هاش به بازی گرفته بود و به زیرکی اون پسرک کوتوله فکر میکرد
بلک مون با وارد شدن به دار و دسته بلک گوست رسما خیلی قاطعانه به نقشه های بقیه برای نابود کردن باندش انگشت فاکش رو به نمایش گذاشته بود
از افکار مغزش خنده ی کوتاهی روی لب هاش نشست
نگاهش رو بین جمعیت چرخوند و منظره جالبی جلوش چشم هاش نقش گرفت
چانیول که با برخورد کردن به بکهیون باعث شده بود کتش رنگی به سرخی شراب رو بگیره و بعد از عذر خواهی محترمانه ای، مثل یک مرد اصیل  بکهیون رو به سمتی که بتونه اوضاع لباسش رو درست کنه هدایت کرد

ده دقیقه ای از برگشتنش به داخل عمارت گذشته بود و حوصله ی کیونگسو از اون همه جو سنگین سر رفته بود
به اطراف نگاه میکرد تا چیز جالبی ببینه که با دیدن بلک مانستر لبخند ترسناکی روی لبش ظاهر شد
هنوز چند ثانیه از ظهور لبخند روی لبش نگذشته بود که لبخندش با دیدن خنده ی چند ثانیه ایه کای تبدیل به خط صافی شد
_یا مسیح! این یارو سیاه سوخته جدی جدی الان خندید؟!
تائو که گرم صحبت با لی بود سمتش چرخید
+کی رو میگی؟
کیونگ نگاهی به تائو انداخت و از جاش بلند شد
_مهم نی، میرم یکم اون بیبی مانسترو فشاری کنم و لبخند شیطونش جلوی چشم‌های تائو رنگ گرفت که باعث خنده اش شد
+هیونگ فایتینگگ
کیونگ نگاهش رو از تائو گرفت و به سمت کیم جونگین حرکت کرد

کمی عقب تر از کای ایستاد و متوجه نگاه خیره کای به سمتی شد
با گرفتن رد نگاهش به چانیول و یه پسر افتاد
نزدیک تر رفت و روی پاهاش بلند شد تا صورتش کنار صورت کای قرار بگیره
_اوه! چشمت اون پسر کوتاهه رو گرفته یا دوست پسر منو؟!
کای که از چند لحظه پیش متوجه نزدیک شدن کیونگسو شده بود لبخند مرموزی زد و کمی توی صورتش خم شد، به چشم های گستاخش خیره شد و باصدای ارومی گفت
+هیچکدوم ولی..
نگاهش به خال زیر لب کیونگسو افتاد.  بخاطر گم شدن حرف کای توی صدای موزیک و نشنیدنش اخمی ناخودآگاه روی صورتش نشست.
کای دستش رو روی کمر پسر کوتاه تر گذاشت و لب هاش مماس گوشش ، شروع به حرکت و حرف زدن کردند
+شاید از تو خوشم میاد؟ هوم؟
کیونگ هم دوباره روی پنجه هاش وایساد و متقابلا مماس با گوشش زمزمه کرد
_راستش خودمم از خودم خوشم میاد
ولی متاسفانه قبل خودم، تو و ده ها نفر دیگه
دوس پسرم منو بدست اورده
لبخند ارومی زد و با زدن ضربه اروم رو شونه کای ازش جدا شد

نیم ساعتی از برگشتنشون میگذشت
تمام مدت دوتاشون روی کاناپه دور از هم نشسته بودن و سکوت و جو عجیبی بینشون برقرار بود
+میشه بگی چیشده؟
چان بدون اینکه بهش نگاه کنه جوابشو داد
_خودت چی فکر میکنی؟
+نمیدونم چه کوفتی باعث شده حتی بهم نگاه نکنی
_ازش خوشت میاد؟
کیونگ که هیچی از حرف‌هاش نمیفهمید گنگ نگاش کرد
+راجب کی داری حرف میزنی؟
_بلک مانستر!
کیونگ خندید
+دیوونه شدی؟ نه، واقعا فکر...
چان عصبی بین حرفاش پرید و صداش رو بالاتر برد
_پس داشتی تو بغل اون حرومزاده چه غلطی میکردی؟
کیونگ نگاهش کرد و قبل از اینکه چیزی بگه چان دوباره شروع به حرف زدن کرد
_میدونم دوستم نداری ولی این رفتار ظالمانه جدا لازمه؟
+این مسخره بازی رو تمومش کن
از جاش بلند شد که بره اما چان مانعش شد
_من تو زندگیت چه نقشی دارم؟
کیونگ سکوت کرد و چیزی نگفت، دقیقا جایی که باید حرف میزد سکوت کرد
جواب سوالای چان رو نمیدونست و این باعث میشد از دست خودش عصبی بشه
چان اروم بود، بیشتر از هرکسی اروم بود
سکوتش جوری باعث فشرده شدن قلبش شده بود که حتی نمیتونست حرف بزنه
چند قدم عقب رفت و ازش فاصله گرفت
کیونگ که از این حالتش شوکه شده بود به سمتش رفت و اروم صداش کرد
+چانیول
خواست دستش رو بگیره ولی دستش توسط چان پس زده شد
قبل از اینکه بخواد کاری بکنه چان رفت و پسر رو شوکه توی سالن تنها گذاشت

سریع سوییچ موتورش رو برداشت و به سمت جایی که احتمال میداد چان اونجا باشه حرکت کرد
+لعنت بهش... چرا انقد بارون شدیده!؟
توی این هوا و موتور سواری با اون حال واقعا خطرناک بود و واقعا نگرانش بود
با سرعت به سمت پلی که اولین بار احساساتش رو بهش گفته بود راه افتاد
وقتی رسید و کسی رو اونجا ندید کلافه دستش رو توی موهای خیسش برد و سعی کرد تا تمرکز کنه که با دیدن چانیول که کنار نرده ها ایستاده بود ‌سریع به سمتش دویید و صداش کرد
+چانیولا
چان با شنیدن صدای کیونگ به سمتش برگشت
_اینجایی؟
کیونگ چان رو تو بغلش کشید
+اینجام..
چان لباس کیونگ رو تو مشتش گرفت و و سرش رو تو گردنش برد، چشم‌هاش رو بست و اجازه داد تا کیونگ ارامشی که همیشه باخودش داره رو بهش تزریق کنه

***

بعد از دوش کوتاهی از حموم بیرون اومد و چان رو دید که همونطوری بدون اینکه موهاشو خشک کنه رو تخت خوابش برده
+چان باید موهات رو خشک کنی
چان تو خواب اخمی به نشونه اینکه نمیخواد بلند شه کرد که باعث لبخند کیونگ شد
اروم کنار چان رو تخت نشست،حوله‌ رو روی موهاش گذاشت و اروم اروم طوری که بیدار نشه مشغول خشک کردن موهاش شد که یهو دستش به صورت چان خورد و متوجه داغی بیش از حد بدنش شد
سریع از جاش بلند شد و موبایلشو برداشت و به سوهو پیام داد، چند مین بعد دو تقه به در خورد و سوهو وارد اتاق شد
+چرا مریض شده؟ کجا بودین؟
_بخاطر بارونه
سوهو وسیله هاشو رو پاتختی گذاشت و تبش رو گرفت
صورت نگران کیونگ رو که دید لبخند ارومی زد
_یه سرم واسش وصل میکنم یه مسکنم میدم بهش زودی خوب میشه نگران نباش
بعد وصل کردن سرم و بقیه کارا وسیله هاش رو جمع کرد
_فقط مراقبش باش اگه تبش پایین نیومد بدنش رو خنک نگه دار و اگه بهتر نشد بهم خبر بده
+باشه ممنون هیونگ
لبخند خسته ای زد و از اتاق بیرون رفت

Bad MoonOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz