سلام. فقط خواستم یه نکتهای رو خدمتتون عرض کنم. اسم دوقلوهامون خیلی شبیه همه نه؟ راستش میخواستم عوضش کنم ولی دیگه دیر شده بود و با همین اسما خو گرفته بودم...
این چپتر از زبون تهیانگ، قل کوچیکتره. لذت ببرید♡از همون اول، همهچی برای برادر بزرگترش بود. اون لعنتی فقط چند ثانیه ازش بزرگتر بود اما انگار همهی استعدادها رو تو همون چند ثانیهی بیشتر، بهدست آورده بود. نمرههاش همیشه از برادرش کمتر بود. تو بسکتبال کندتر از برادرش پیشرفت میکرد و گاهی حتی به نظر میرسید برادرش از اون خوش قیافه تره؛ حتی با این که اون لعنتیا کاملا شبیه هم بودن.
ولی تهیانگ مشکلی نداشت. نه تا وقتی که برادر بزرگترش دستش رو میگرفت و تا مدرسه باهاش قدم میزد. نه تا وقتی که تهیونگ، موقعی که مامان و بابا دعواش میکردن میومد تو اتاقش و کلی بغلش میکرد و بهش لبخندای مستطیلیای میزد که تهیانگ یکی دقیقا مثلشو داشت اما بهنظر روی صورت برادرش درخشانتر و زیباتر بود.
بله. سر کوچکترین چیزها دعواشون میشد چون بنا به دلایلی انگار از چیزای مشترکی خوششون میومد. ولی همیشه برادرش با نقنقهای بیمنطقش کنار میومد. مهم نبود دعواشون سر ربات موردعلاقهشون یا ماشین اسباببازیای بود که عمه بهشون هدیهداده بود؛ آخرش برادرش با چشمای اشکی اونو به تهیانگ میداد و خوشحالی اونو بالاتر از خوشحالی برادرش قرار میداد.
بله. تهیانگ به برادرش حسودیش میشد. حسودیش میشد که انقدر تو همه چیز خوبه. حسودیش میشد که انقدر مهربون و دوستداشتنیه. و حسودیش میشد که انقدر راحت احساساتش رو تشخیص میده و به زبون میاره.
اگه به تهیانگ بود، میخواست تموم عمرش رو کنار برادرش باشه. کنارش بخنده و گریه کنه و عصبانی بشه. تولههای برادرش رو در آغوش بگیره در حالیکه عمو صداش میکنن، تهیونگ رو حرص بده که بچههاش اونو بیشتر از پدرشون دوست دارن.
همهش تقصیر تهیونگ بود. اول اون بود که ازش فاصله گرفت. وقتی تو راهنمایی با اون امگایی که حتی اسمش رو هم یادش نمیومد، شروع به قرار گذاشتن کرد، برادر عزیزش شروع به فاصله گرفتن ازش کرد. اونموقع تهیانگِ از همهجا بیخبر دلیلش رو نمیدونست. حسابی از برادرش دلخور و دلگیر بود. منتظر بود تهیونگ برگرده و بغلش کنه و از دلش دربیاره. ولی تهیونگ هیچوقت برنگشت. بعدا دلیلش رو فهمید. مثل اینکه تهیونگ رو اون امگای احمق یه کراش بزرگ داشته. ولی اون عوضی از اول به خاطر تهیانگ به برادرش نزدیک شده بود. وقتی اینو فهمیده بود سریع باهاش به هم زد. اون امگا لیاقت برادرش رو نداشت و خدا میدونست اگه با هم قرار میزاشتن تهیونگ ممکنه بود چه آسیب جبران ناپذیری ببینه! اصلا خوب کرده بود. ناخواسته داداشش رو نجات داده بود. تهیونگ تازه باید ازش تشکرم میکرد نه اینکه قهر کنه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
•° Caramel Coffee ×2 | VKOOKV °•
Fanficدو آلفا و یک امگا... اصلا همچین چیزی امکان داره؟! ⚜️ Couple: VKOOKV ⚜️ Genre: Omegaverse, Romance, NSFW🔞 ⚜️ A mini fiction by ArikAs_Z