چک نشده. لطفا غلط املایی اینا دیدید حتماااا بهم بگید باشه؟:((
کامنتم بزارید خوشحال میشم:(♡بعدازظهر خنکی بود. تهیونگ و تهیانگ روی مبل خونه رها شده بودن و انیمه "مدرسهی قهرمانانهی من" میدیدن. پوست قسمتی از پاهاشون که با شلوارک پوشونده نشده بود، با هم در تماس بودن و هردو گرچه هنوز دلشون با هم صاف نبود اما از این تماسهای کوتاه و نزدیکیای که بعد از مدتها تجربه میکردن راضی و خوشحال بودن و حس متقابل دیگری رو از رایحهی دلنشین قهوه و کاراملش میفهمیدن.
این اواخر کمتر با هم مشاجرهی کلامی داشتن. به تازگی متوجه شده بودن که گرچه حتی به عنوان دوقلوهای همسان خیلی به هم شبیه هستن اما تفاوتهای زیادی تو همهچیز دارن. این باعث میشد بتونن بدون اینکه بخوان سر به تن طرف مقابل نباشه، کنار هم بشینن و به این فکر کنن که تمام این مدت، احساس سرخوردگی و زیر سایهی اون یکی حبس شدن در واقع هیولایی بوده که خودشون تو ذهنشون ساختن.
"دکو" برای نجات "باکوگو" شروع به دویدن به سمت ویلن ژلهای سبزرنگ کرده بود که مخاطب "لیمو💛" شروع به تماس گرفتن با گوشی تهیونگ کرد. الفای بزرگتر سریع تماس رو وصل کرد.
"جونگکوکی؟"برادرش سریع روی مبل نیمخیز شد.
"کوکیه؟!"تهیونگ به آرومی سری تکون داد و با اخم کمرنگی که ناشی از نگرانی بود، گوشهاش رو تیز کرد. جونگکوک چیزی نگفته بود و فقط صدای نفسهای عمیقش به گوش میرسید. چیزی زمزمه میکرد که به گوش تهیونگ نمیرسید پس مجبور شد صدای گوشی رو زیاد کنه و تماس رو روی بلندگو بزاره.
"امگای من... خوبی؟"جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ از پشت تلفن نالهی بلند و عمیقی کرد و باعث شد چشمهای هردو آلفا، گرد و رایحهاشون به شدت پخش شه.
صدای نفسهای عمیق و نالههای کوتاه اما خوشآوای جونگکوک تو فضای سالن خونه میپیچید.
"آلفا... هاه... من- من بهت... بهتون نیاز دارم... لطفا..."صدای نالهی نیازمند امگایی که مشخص بود توی دورهی هیتشه باعث شده بود هردو نصفه نیمه وارد راتشون بشن. امگاشون بهشون نیاز داشت.
تهیانگ با چشمایی که به رنگ خاکستری تغییر کرده بودن، کنار تلفن غرید.
"کجایی امگا؟"امگا با بیحالی خندید.
"کجا میتونم باشم الفا؟ لطفا... من... عاه... میشه بیای اینجا؟"اینبار تهیونگ تحملش به سر اومد. چشمهای خاکستریش از نگرانی و نیاز میدرخشیدن و رایحهی قهوهی دو آلفایی که داشتن وارد راتشون میشدن، کل خونه رو پر کرده بود.
"کجایی امگای من؟""خونهام... هاه..."
تهیانگ چشمهاش رو بسته بود و تمام تمرکزش رو روی لذتی که دهان گرم و خیس امگای خواستنیش دور عضوش، بهش میداد، گذاشت.
ESTÁS LEYENDO
•° Caramel Coffee ×2 | VKOOKV °•
Fanficدو آلفا و یک امگا... اصلا همچین چیزی امکان داره؟! ⚜️ Couple: VKOOKV ⚜️ Genre: Omegaverse, Romance, NSFW🔞 ⚜️ A mini fiction by ArikAs_Z