جدی ترین رابطه ی منو شریل از توی تخت شروع شد. بنظر خیلی لجن میاد نه؟

شبی که خیانت زین بهم محرز شد بارون میومد. زیر بارون چند ساعتی رو دویده بودم و نفس نفس میزدم. نه فقط از زین که از خودمم میخواستم فرار کنم.
من از جهان مرگ برگشته بودم و هیچکس منتظرم نبود. جام اصلا خالی نبود و کسی نمیپرسید چی به سرت اومده؟ از سمت دولت تحت فشار بودم و نمیتونستم لام تا کام حرف بزنم. گیرم حرفی برای زدن بود، گوش شنوایی نبود.

اون شب درست مثل یه معجزه شریل تصمیم گرفته بود پیشنهادشو دوباره تکرار کنه که با ضعیف ترین ورژن من روبرو شده بود. تلفنم که زنگ خورد فکر کردم زینه. میخواد عذرخواهی کنه. توضیح بده. بپرسه کجام و دنبالم بیاد. چیزی که تا ماه ها دنبالش بودم. اما صدای زنونه شریل تمام بیچارگیامو محکم کوبید توی سرم.

نفهمیدم با اون صدای گرفته‌م چی شنید ولی انقدر پاپیچم شد که بهش آدرس دادم و دختره اومد و جنازه ی متحرکمو توی ماشینش انداخت. تمام مسیر تا خونه ش حرفی نزدم و فقط خواستم نفس های آشفته‌مو کنترل کنم. تنها تونستم توی جواب اینکه دلم میخواد برم خونه‌م سرمو به نشونه‌ی نه تکون بدم.

رفتیم خونه‌ی خودش، سرماخورده بودم و تب داشتم اما نمیتونستم بخوابم. درست مثل یه مادر خشکم کرد و برام لباس آورد، لباسایی که بعده ها خیلی دلم خواست بپرسم مال کی بودن اما قول داده بودیم نه اون از زین و گذشته ی من بپرسه و نه من از ادوارد و گذشته ی اون.

توی چشاش میتونستم بخونم که داره خودش رو کنترل میکنه تا لباسامو برام عوض نکنه. ماه ها بعد اون جریان وقتی باردار بود یکبار شدیدا مریض شده بودم و از تب حسابی عرق کرده بودم. بین خواب و بیداری و هذیون تی شرتمو عوض میکرد که ازش پرسیدم اون شب اول دلش نمیخواسته لباسامو هم عوض کنه؟
گفت که خودمو لوس نکنم و من فهمیدم که اشتباه نکرده بودم.

برای اولین بار راز زندگی من نه پیش تراپیستم، نه پیش نایل، نه پیش لویی و نه پیش روث خواهرم باز نشد. رازدار من شد شریل، زنی که منو از خود خود برزخ بیرون کشید.

اون شب دو تایی دراز کشیدیم روی تخت خوابش هر دو چشم به سقف دوختیم و قرار شد من حرف بزنم. همه چیو براش گفتم. چیزایی که باید زین میشنیدشون اما گوش شنوایی نداشت. نمیتونستم از سفرم بگم پس فقط گفتم یه موضوع امنیتی در میونه و برای ساکت بودن تحت فشارم، ماجرای رابطه ی سردم با خونوادمو شنید و داستان رسید به زین.

شریل توی زندگی مشترکمون هیچ وقت از زین نپرسید اما من بارها از ادوارد پرسیدم. یکبار بین جر و بحثامون گفت که حق ندارم از گذشته‌ش بپرسم چون اونم نمیپرسه و من بهش گفتم که نمیپرسه چون منِ ابله اون شب چیز نگفته ای باقی نذاشته بودم درحالیکه زنم چیزای خیلی کمی رو ندرتا بروز میداد.

من اون روزا با زین کات نکرده بودم و چند وقتی طول کشید تا کاملا جدا بشیم، صبح فرداش که برگشتم خونه زین متوجه موی خرمایی زنونه روی یقم شد و منو هم به خیانت متهم کرد.

من مبهوت و شوکه بودم که چطوری همچین چیزی ممکنه. من مچشو وسط میک اوت توی تختم گرفته بودم و حالا خائن این بازی هم خودم بودم؟

تلفنمو برداشتم و به شریل تکست دادم: "آدما وقتی در شُرُف انجام یه کاریَن که میدونن قراره بابتش مواخذه بشن، تمام زورشونو میزنن که بتونن تو رو متهم به انجامش بکنن، اینجوری حتی اگه اون کارو انجامم بدن اونیکه زودتر خط قرمزو رد کرده تویی پس گناه تو بیشتره."

شریل منو به یه قهوه دعوت کرد تا بدونه چی شده که همچین حرفی رو زدم.
اون روز بهم گفت لیام تو داری به بلوغ فکری میرسی و من برام مسخره میومد که توی 25 سالگی تازه بخوام به بلوغ فکری برسم ولی حق با شریل بود. همیشه حق با شریل بود.

آره؛ داستان منو شریلم توی تخت شروع شد، مثل داستان زین و جی‌جی حدید.

R

Don Juan [Z.M]Where stories live. Discover now