سه شب بعد برگشتم خونه. دیگه کسی مست نبود. پس دیگه "حرفی" هم برای گفتن نمیشد داشت.
توی مسیر بهش مسج دادم که دارم برمیگردم. کار ما از غافلگیری و سورپرایز و این بازیا گذشته بود. باید بهش خبر میدادم تا دوباره یه پارتی جدید برام تدارک نبینه.
برخلاف تصورم جوابمو آنی داد گفت منتظرمه و نمیتونه براش صبر کنه.سلام و احوال پرسیمون خیلی ساده بود. برادرانه. گفت خونه بدون من خیلی خالی بوده و من با یادآوری سه شب قبل پوزخندی زدم که متوجهش نشد.
به هرحال من انتظار نداشتم برام مراسم ترحیم بگیره یا از فرودگاه مسکو اسکورتم کنه. اما انتظار داشتم بپرسه سه ماه و شونزده روز کجا غیبم زده. نپرسید، بجاش پرسید "خوش گذشت؟"
زیر لب گفتم "اوه دژاوو"
خندید و تصور کرد دارم به دفعاتی که اخیرا یک کدوممون غیبش میزد وبعد چند روز که برمیگشت اون یکی میپرسید خوش گذشته یا نه طعنه میزنم.
-خیلی خب... میدونم این تکراری شده
ل- مثل منو تو
ز-تلخ نشو پسر دلم برات تنگ شده بود دوماهه که نیستی
ل- جام اصلا خالی نبود
ز-اینجوری نگو
ل- خب چه خبر اوضاع خوبه؟
ز- خوب عالی با لیبل جدید قرارداد بستم، معلومه پیگیر اخبارم نبودی...
ل- از آلبوم جدید چه خبر؟ همکاری؟ فیت؟
ز- خبرای خوب ولی بدون همکاری و فیت
ل- داری گوش بدم؟
ز- چرا فردا نمیای استودیو باهام؟
ل- حوصله ش نیست زین
ز- حوصله من چی؟
من با این لحن آشنا بودم. میدونستم بعدش قراره چی بشه. بعد آسیب روانی ای که دیده بودم آخرین چیزی که میخواستم مقصد این لحن مظلوم شده بود.
ل- که؟
ز- که امشبو با هم بگذرونیم
ل- خسته م زین
ز- میدونی چند وقته نبودی؟
ل- تو میدونی؟
ز- این اونجوری پیش نرفت که انتظارشو داشتم
کلافه گفت از نشیمن به سمت آشپزخونه رفت.
اضافه کردم:"چه تفاهمی"
ماگی که برداشته بودو روی سنگ اپن کوبید و برگشت جلوم:"پسر تو چه مرگته؟"
بی حس جواب دادم:"ها؟"
ز- چیزی شده من بی خبرم؟
ل- تو بگو
ز_ ببین چیکار میکنی ازت یکم محبت خواستم این کوچیکترین کاریه که بعد دو ماه میتونی بکنی
ل- محبت هان؟
ز- آره محبت! اگه رو مودش نیستی فقط بگو نه
ل- گمونم گفتم زین
ز- اوکی... اوکی
ل- زین؟
نگام کرد.
ل- نمیپرسی کجا بودم؟
ز- امارات مصر تایلند آفریقا! فرقیم مگه میکنه؟ تو فقط میری!
ل- اره واقعا چه فرقی میکنه!
ز- تو چته؟ بهونه میگیری؟
ل- نه زین داشت یادم میرفت این موضوع ممنوعه بود خوب شد یادم انداختی.
ز- تب داری پسر؟ نمیفهمم چی میگی!
ل- زین تو سرد شدی منم الان خیلی سردمه پس ازم دور شو اگه قرار نیست کمک کنی
ز- بعد دو ماه فاکی اومدی و میگی ازت فاصله بگیرم؟
ل- زین! من سه ماه و شونزده روزه که رنگ خونه مو ندیدم انقد با یاداوری اینکه چقد بهت خوش گذشته که به چشت دو ماه اومده روی نروم راه نرو!!
ز- به تو بیشتر خوش گذشته برنزه هم شدی!
ل- کجاشو دیدی زین!
ز- چرا اینجوری اسممو تلفظ میکنی؟
ل- که شاید توام تحریک بشی و بخوای اسممو به زبون کوفتیت بیاری شاید اونجوری بعد سه ماه و نیم یه راست باهات بخوابم!!!
ز- لی...
ل- کافیه زین. معذرت میخوام. این اونی نبود که خودمم دنبالش بودم. من فردا برمیگردم. مراقبت کن.
هوا کم شده بود و من تحمل موندن نداشتم. گند زده بودم. میدونستم اینجوری میشه. از جام بلند شدم و حس کردم زین دهنشو چند بار باز و بسته کرد تا چیزی بگه اما دست آخر سکوت کرد.
گوشی جدیدی که سازمان برام خریده بودو بزور از جیب تنگ شلوار جینم بیرون کشیدم. سه تا مخاطب بیشتر نداشت:
Sir Wilson, Steve, Zaynآرزو میکردم هیچ وقت آقای ویلسون رو نمیشناختم و همین الان رسما از زین فرار کرده بودم. اما استیو، استیو تنها کسی بود که میتونستم باهاش حرف بزنم. تنها کسیکه ازهمه چی باخبر بود.
To Steve:
حق با تو بود نباید به این زودی برمیگشتم.R
YOU ARE READING
Don Juan [Z.M]
Fanfictionاگه گریم بازیگر سنگین باشه تشخیص اینکه کی داره نقشو بازی میکنه دشواره، صبر کن تیتراژ بیاد بالا!