پارت پنجم

4K 546 86
                                    

گائون ناراضی از حرارت زیاد بدنش، چشم‌هاش رو به هم فشرد و صدای ناله مانندش بلند شد:
«م...من مستم... حواسم سر جاش نیست... ف...فکر نکن به‌خاطر اینکه موافقم همچنان موندم...»

یوهان همون‌طور که هنوز چونه‌ و بخشی از گردن گائون میون انگشت‌هاش اسیر بود، به طرف قفسه‌ی کتابی که نزدیکشون بود قدم برداشت. به‌خاطر این حرکت، اون پسر مست هم مجبور شد همگام باهاش عقب بره و بعد از چندین قدم به‌علت اینکه راه عقب‌نشینیش به پایان رسیده بود، بدنش بین قفسه و یوهان گیر کرد:
«می...می‌خوای به یه آدم مست که حواسش سر جاش نیست د...دست درازی کنی...؟»

یوهان نگاه عمیقی به مردمک‌های لرزون پسرک انداخت و چونه‌ش رو رها کرد. از کمر خم شد و سرش به طرف پایین‌تنه گائون رفت.
گائون خودش رو به قفسه کتاب فشرد و قلبش با سرعت دیوونه‌وار به تپش افتاد:
«یو...یوهان! ب...برو ع...عقب...»

پوزخندی روی لب‌های یوهان شکل گرفت و از قصد فاصله‌ سرش رو با بدن لرزون پسر کمتر کرد. بدون اینکه عجله‌ای توی حرکاتش باشه، بطری شراب رو از کمد پایین قفسه کتاب بیرون آورد. نگاه براقش از پایین به گائون دوخته شد. به آرومی و نزدیک با بدن پسر، کمرش رو راست کرد و به ترس گائون که نگران برخورد صورت یوهان به پایین‌تنه‌ش بود، دامن زد.
گره‌ی کراوات گائون که شل شده بود رو میون چنگال‌هاش گرفت و به طرف خودش کشید:
«سوالات شبیه همدیگه‌ست. توی دفتر بهونه‌ت این بود که جفتمون مردیم و الان می‌گی که مستی؟
برای من مهم نیست مست باشی کیم گائون! چون می‌دونم فردا همه‌چیزو به یاد میاری.»

بطری شراب رو روی قفسه گذاشت و نیشخندی روی لب‌های باریکش نشست. کراوات رو کاملا از دور گردن گائون باز کرد و چشم‌های پسر کوچیک‌تر رو باهاش پوشوند که با مقاومتش روبه‌رو شد:
«چی‌... برای چی... دا...داری چشمامو می‌بندی؟»

یوهان دست گائون رو به عقب روند و گره‌ی کراوات رو پشت سرش محکم کرد. لب‌هاش رو به گوش پسر رسوند و با صدای خش‌داری زمزمه کرد:
«می‌دونم که توام دلت می‌خواد امتحانش کنی... اینکه چیزی نبینی و فقط حسش کنی باعث نمی‌شه احساس گناهت کمتر شه؟»

حالا که اون پسر بیناییش رو از دست داده بود و چیزی جز تاریکی نمی‌دید، باقی حواس‌هاش حساس‌تر شده بودن و عکس‌العمل‌های شدیدتری نسبت به هر حرکت یوهان نشون می‌داد:
«ن...نقش شیطانی که ب...برای گمراه کردنم ه...هر کاری می‌کنه رو ت...تموم کن... من نمی_»

اما یوهان جرعه‌ای از شراب رو خورد و سر گائون رو به طرف خودش کشید. فشاری به چونه‌ش آورد و مجبورش کرد دهنش رو باز کنه. لب‌های نرم یوهان که روی‌ لب‌هاش نشستن و طعم شیرین شراب قرمز که توی دهنش پیچید، بدنش رو به رعشه انداخت.
شبیه طعمه‌ای که توی چنگال شکارچی گیر افتاده باشه، راه گریزی نداشت و لب‌هاش توسط لب‌های اون مرد به اسارت گرفته شده بودن.

طلوع روشناییWhere stories live. Discover now