بوسهای که یوهان به روی خالکوبی گائون زد، باعث شد پوست اون قسمت گرمتر از باقی قسمتهای بدنش بشه.
گائون با اخم سرش رو پایین انداخت و ناخنهاش رو کف دستش فرو کرد تا حس درد، مقابل دیگر احساسات عجیبی که بهش دست داده بود غالب بشه:
«منم قبلا بهت گفتم که خودم میتونم از خودم مراقبت کنم...»یوهان به حرف گائون توجهی نکرد و بیاعتنا جواب داد:
«ازت نظر نخواستم!»حتی شیوهی مراقبت کردن اون مرد هم با اجبار و زور همراه بود. اینطور که "یا میذاری ازت مراقبت کنم، یا بهزور انجامش میدم."
گائون بیحوصلهتر از اونی بود که بخواد بیشتر بحث کنه. فضای ساکت حموم به همراه آب و بدن گرمی که احاطهش کرده بود، چشمهای خستهش رو به خواب دعوت میکرد.
دیشب بهخاطر درد سرجمع شاید یک ساعت با آسودگی خوابیده بود...؟صدای نفسهای منظم یوهان که گرمای ضعیفش، لالهی گوشش رو لمس میکرد، در اون لحظه براش یه لالایی دلچسب بود. و در آخر این بیخوابی و خستگیش بود که به هوشیاریش چیره شد و گائون با وجود ناامنیای که حس میکرد، خودش رو به دست بیخبری و خوابی لذتبخش سپرد.
یوهان با حس شل شدن بدنی که به سینه و شکمش تکیه زده بود، یک تای ابروش رو بالا انداخت و محتاطانه با لحن آرومی گائون رو صدا کرد.
وقتی پاسخی از جانب اون فرد به گوشش نرسید، کمی خودش رو جابهجا کرد تا چهرهی پسر در آغوشش رو ببینه. با حرکت اون مرد، سر گائون چرخید و گونهش به سینهی یوهان چسبیده شد و اون تونست صورت گائون رو ببینه.
با دیدن چشمهای بسته و دهن نیمهباز اون پسر، ناخواسته لبخندی روی لبهاش شکل گرفت.
اگه از دهنش برای ساز مخالف زدن و عدالتخواهیهای مسخره استفاده نمیکرد، انقدر با هم به مشکل نمیخوردن که حالا با دیدن چهرهی آروم و لبهاش که مثل بچهها باز مونده بود، تازه فرصت کنه به اینکه چهرهش دوستداشتنیه فکر کنه.
یوهان از آرامش کوتاهی که نصیبش شده بود میخواست نهایت استفاده رو ببره، پس دستهاش رو دور شکم پسرش محکم کرد. گونهش رو به سر گائون تکیه زد و چشمهاش رو بست.نیم ساعتی توی اون حالت موندن و یوهان مشتاقانه گائون رو در آغوشش جا داده بود.
اما با حس سرد شدن آب داخل وان تصمیم گرفت به این آرامش اعتیادآور پایان بده و گائون رو قبل از اینکه سرمای آب مریضش کنه، بیرون ببره.
لبهاش رو نزدیک گوش پسر برد و چند بار صداش کرد تا بیدار بشه.
گائون تکونی خورد و پلکهاش کمی از هم فاصله گرفتن:
«هوم؟»«بیشتر از این توی آب بمونی سرما میخوری، یکم برو جلو که بلند شم ببرمت بیرون.»
اخم ظریفی چهرهی گائون رو پوشوند و همونطور که به سختی خودش رو حرکت میداد، با صدای گرفته غرغر کرد:
«همهجوره باید آسایش منو مختل کنی...»
ŞİMDİ OKUDUĞUN
طلوع روشنایی
Hayran Kurgu[پایان یافته] یوهان دستش رو پشت گردن گائون برد و سرش رو به جلو هول داد. لبهاش رو روی لبهای گائون کوبید و باعث شد حرفش نیمهتموم بمونه. تماسی که میون لبهاشون رخ داد خیلی کوتاه و سطحی، اما پر از قدرت و سلطهگری بود. یوهان سرش رو عقب کشید و به چشم...