پارت دوم

4.1K 610 161
                                    

گائون هم گیج بود و نمی‌دونست داره چی‌کار می‌کنه، ولی حالا که این بازی رو شروع کرده بود باید تا تهش می‌رفت.
مچ دست یوهان که گردنش رو می‌فشرد، چنگ زد و به چشم‌های وحشی مرد با قاطعیت خیره شد:
«ش...شما... بارها فرصت... این کارو... د...داشتید... اگه من الان... ز...زندم... به‌خاطر اینه... که نمی‌تونید... انجامش بدید...»

تو این شرایط تنها چیزی که نمی‌خواست به روش آورده بشه همین بود. اینکه گائون خیلی آروم تبدیل به یه فرد مهم و حتی... نقطه ضعفش شده بود.
یوهان تمام مدت داشت از این حقیقت که به شخصی که چهره‌ی برادرش رو داره، حس پیدا کرده؛ سر باز می‌زد. براش سخت بود بپذیره توی قلبی که مملو از انتقام و نفرته احساسی ناشناخته جوونه بزنه. عشقی نسبت به هم‌جنس خودش که صورت آشنایی داشت!
چقدر تلاش کرد که زمزمه‌های قلب مرده‌ش برای نزدیک شدن به اون پسر رو نادیده بگیره و حتی پای علاقه‌ی برادری بذاره. اما اون حس رفته‌رفته قدرت گرفت و حالا گوشه‌ای نشسته و بهش دهن کجی می‌کرد.
باید به این حس اجازه رها شدن می‌داد یا گوشه‌ی قلبش زندانیش می‌کرد؟

گره‌ی انگشت‌هاش شل شد و گردن گائون رو رها کرد.
گائون هوای اطرافش رو محکم به شش‌هاش فرستاد و به سرفه افتاد. اینکه یوهان نمی‌تونست بهش صدمه بزنه، خوش‌حال و ناراحتش می‌کرد. چون می‌دونست تنها دلیلش اینه که چهره‌ش مثل ایساک، برادر یوهانه؛ نه چیزی بیشتر نه چیزی کمتر...
تو افکارش غرق بود که دست‌های یوهان روی بازوهاش نشست و آروم‌آروم تا روی شونه‌هاش بالا رفت.
گائون با کلی علامت سوال که توی چشم‌های تیره‌ش شکل گرفته بود، به مرد مقابلش نگاه کرد:
«قاضی کانگ؟»

یوهان نوازش‌گرانه دستش رو روی برگرد یقه کت گائون کشید و آروم گفت:
«هووم معلومه که بهت صدمه نمی‌زنم...»

دو طرف یقه کت گائون رو گرفت و خیلی نرم اون رو از تنش بیرون کشید و روی زمین رهاش کرد:
«ولی من راه‌های دیگه‌ایم برای تنبیه کردنت دارم.»

تنبیه؟ منظورش از این حرف چی بود...؟!
چرا حس می‌کرد نوع نگاه یوهان فرق کرده و به جای خشم، یه جور خاصی که مو به تنش سیخ می‌کرد، بهش خیره شده؟
دست‌ یوهان دوباره بهش نزدیک شد و سمت دکمه‌ی پیراهنش رفت، اما گائون با شوک مچ دستش رو گرفت و نذاشت اولین دکمه‌ش رو باز کنه:
«قاضی کانگ! دارید چی‌کار می‌کنید؟!»

پوزخند شیطانی‌ای روی لب یوهان نشست و سرش رو جلو برد. لبش رو به لاله‌ی گوش گائون چسبوند و زمزمه کرد:
«روش تنبیه‌مو عوض می‌کنم؟»

سرش رو عقب کشید و دوباره دستش رو به طرف دکمه پیراهن گائون برد. ولی اون پسر باز هم محکم‌تر مچ دست یوهان رو نگه داشت و صداش رنگ خشم و بُهت به خودش گرفت:
«لطفا شوخیتونو تموم کنید! اصلا بامزه نیست.»

اخم کم‌رنگی روی پیشونی یوهان نقش بست. طرف چپ یقه‌ی پیراهن گائون رو چنگ زد و با قدرت به سمت خودش کشید که باعث شد دکمه اول از جاش کنده بشه و دکمه دوم با نخی که شل شده بود، در شرف افتادن باشه:
«من وقتمو برای شوخی کردن هدر نمی‌دم.»

طلوع روشناییHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin