_ فامیلی دوستی چیزی نداره که بشناسینش؟
= نه من نمیشناسم ولی همیشه بعضی وقتا میاد از مادربزرگاش باهام حرف میزنه
_ مادربزرگاش؟
= اره
+ خب آدرسی ازشون دارین؟
= نه متاسفانه..اما میدونم توی سئول نیستن
_ اسم چی؟..نام و نشونی ازشون ندارین؟
= چقد سوال میپرسین پسرم...نه فقط میدونم اسمِ یکیشون یونهیه
تهکوک نگاهی بهم کردن و بعد سری تکون دادن، روبه پیرزن گفتن؛
_ که اینطور...خیلی ممنون آجوما..ببخشید مزاحم شدیم
= فدای سرت فرزندم امیدوارم هرچه زودتر اون بنده خدایی که انقد بد دلتونو برده رو پیدا کنین
کوک با تعجب به تهیونگ نگاه کرد و بعد خداحافظی از اونجا رفتن و سوار ماشین شدن.
_ از کجا میدونست دنبال جفتمون میگردیم؟
+ واقعا راسته که میگن پیرزنا همه چیو میفهمن
_ اوهوم...بیا از شهر بزنیم بیرون شاید روستایی چیزی دیدیم...چون گفت بیرون از شهرن
+ هی...اوکیه بریم..امیدوارم گم نشیم
تهیونگ اخم فیکی کرد.
_ گم بشیم؟...چی با خودت فکر کردی...ما بزرگترین مافیای کره محسوب میشیم بعد تو میگی گم شدن؟
کوک به چشماش چرخی داد و از پنجره به بیرون نگاه کرد، زیر لب زمزمه کرد؛
+ جیمین..تو کجایی؟!
.
.
.
"فلش بک"
جیمین با دستمال دور لبشو پاک کرد و بعدِ تشکر از سویون، بلند شد و کمک کرد میز رو جمع کنن.
کارشون که تموم شد، سمت اتاق رفت که دوباره با حسه درد خفیفی زیر شکمش، دستشو روش گذاشت و به دیوار تکیه داد.
بکهیون که داشت میومد سمت جیمین با دیدنش، متعجب و نگران گفت؛
# جیمین..چیزی شده؟
جیمین با گیجی بهش نگاه کرد.
× بک
# جانم؟ چیشده؟
× تو....مطمئنی جوابِ بیبی چک درست باشه؟
# چطور؟
× این درد و حالتای من عادی نیست..احتمال داره که..که
# که چی؟
YOU ARE READING
♡𝐌𝐲 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚 𝐚𝐥𝐩𝐡𝐚𝐬♡
Short Story× مثلا میخواین چه غلطی کنین ها؟ تهیونگ روی جیمین خم شد و جلوی صورتش، توی مردمک چشمای عسلی امگا زل زد؛ - یه غلطی که...پارک بزرگو زجر بده 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 𝐠𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐬𝐦𝐮𝐭,𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚,𝐬𝐡𝐨𝐫𝐭 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐲, 𝐎𝐦𝐠𝐚𝐯�...