همیشه اونطوری نمیشه که ما میخوایم...!
این جمله رو شاید بعضی ها درک نکنن اما،
جیمین با همه وجودش اینو میفهمید.و این جمله همیشه توی ذهنش بود و بارها و بارها براش تکرار میشد.
مثله وقتی که هشت سالش بود و پاپاش بهش قول داد ببرتش شهربازی اما متاسفانه با یه ماشین تصادف کرد و بدون عمل کردن به قولش، پسرکشو برای همیشه تنها گذاشت..
مثله روزی که منتظرِ بهترین رفیقش مونده بود، که باهم سینما برن، اما انتظارش طول کشید و هیچوقت دوستش نیومد..
مثله وقتی که تصورات و رویاهای قشنگی با جفتش یا جفتاش توی ذهنش داشت اما هیچکدوم اونطور که میخواست پیش نرفت..
و خیلی اتفاقاته دیگه...
خیلی دوست داشت بدونه، کجایِ کارو اشتباه اومده که الان وضعیتش اینجوریه...
جفتاش، رقیبای پدرش بودن و حالا اونو توی خونه زندونی کردن.
«Flash back»
- اگه نخوای.."صدای بم"..پدرت میمیره!
بلافاصله بعد تموم شدن حرفش، صدای بلند رعد و برق همه جارو فرا گرفت.
جیمین گفته بود که وحشتِ زیادی از رعد و برق داشت؟
اون از رعد و برق، تاریکی و تنهایی میترسید.
از بی کسی میترسید.چرا آلفاهاش انقد بیرحم بودن؟!
چرا بجای اینکه کنارش باشن، جلوش ایستادن و تهدیدش میکنن؟!
با چشمای لرزون توی چشمای تاریکِ تهیونگ که تو دو سانتی صورتش قرار داشت، نگاه کرد.
رو قلبش احساس سنگینی میکرد؛ بغض گلوشو گرفته بود و قصد ول کردن نداشت.
هنوز دستِ تهیونگو روی کمرش حس میکرد و این قلبشو آتیش میزد.
چطور میتونستن بهش دست بزنن وقتی انقد بیرحمانه اذیتش میکردن؟
با عصبانیت دستاشو رو سینه عضلانی تهیونگ گذاشت و با تمام زوری که داشت هلش داد.
تهیونگ ازش جدا شد و عقب رفت.
× کافیه دستتون به پدرم بخوره...
مکث کرد و بغض داخل گلوشو قورت داد.
× من میدونم با شما!
جونگکوک تکخندی زد.
+ اونش دیگه به تو بستگی داره امگا..اگه پسرِ خوبی باشی و به حرفِ آلفاهات گوش بدی..ماهم کاری با پدرت نداریم
جیمین با چشمایی که یه لایه اشک روش بود و صدایی لرزون؛
× ازتون متنفرممم

YOU ARE READING
♡𝐌𝐲 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚 𝐚𝐥𝐩𝐡𝐚𝐬♡
Short Story× مثلا میخواین چه غلطی کنین ها؟ تهیونگ روی جیمین خم شد و جلوی صورتش، توی مردمک چشمای عسلی امگا زل زد؛ - یه غلطی که...پارک بزرگو زجر بده 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 𝐠𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐬𝐦𝐮𝐭,𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚,𝐬𝐡𝐨𝐫𝐭 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐲, 𝐎𝐦𝐠𝐚𝐯�...