part 13

208 42 11
                                    

هانی چشماش رو باریک کرد : پس برگشتی به دوران سرکشی خودت .
دست وویونگ که بلند شده بود برای باز کردن در عقب اومد ، به سمت مادرش برگشت ، چشماش رو دوخت به چشمای هانی : مگه اینو نمیخواستین ... مگه شما هم دلتنگ نبودین برای این سرکش بودن من ... پس اماه بیاین مثل قبل باشیم ، اما این دفعه یک فرقی می‌کنه اونم اینکه که من سرکش تر و سر سخت تر شدم از قبل .
لبخندی تحویل هانی داد و از اتاق بیرون اومد ، میترسید ، قبلش داشت تند میزد و الآنم که داشت فکر میکرد نمی‌فهمید این شجاعت رو از کجا آورده برای زدن این حرفا .
به طرف اتاقکش رفت کلیپ روی قفل بود ، بازش کرد و برق رو روشن کرد اتاقک کثیف و پر از خاک بوده : وویونگ نکنه فکر کردی اینجا رو برات تمیز نگه میدارن....قبلش هم کسی اینجا رو تمیز نمی‌کرد ....خب اول باید اینجا رو تمیز کنم .
_ هی اونجا چیکار داری امگا .
وویونگ جا خورد از صدای منشی جین  ،به عقب برگشت مرد همراه پدرش بود .... نگاه هیون مو اصلا مهربون و دوستدانه نبود ، انگار میخواست همین الان بیاد به سختی تنبیه اش کنه : اماه.... من ....
_ من بهش اجازه دادم .... قراره برگرده توی اتاقش .... یوبو بیا بریم توی اتاق کارم می‌خوام بدونم اوضاع قرارداد چطور پیش رفت .
هیون مو چشم گرفت از وویونگ که هانی به منشی جین گفت : وسایل تمیز کاری بهش بده .
اونا که رفتن منشی جین به سمت پسرک اومد : اگه میخوای بدون دردسر اینجا بمونی بهتری اصلا جلوی چشمای من نیای.
وویونگ یک تای ابروش رو بالا داد : نمی‌دونستم اماه سند این خونه رو به نام شما زده .... من هر وقت که بخوام از اتاقک میام بیرون .
منشی جین به شدت عصبانی بود ، حضور این امگا توی خونه میتونست موقعیت اونو بازم خطرناک کنه ، دستش بلند شد و با ضرب توی صورت وویونگ خورد : گستاخ ، فقط منتظرم تا خانم دستور تنبیه ات رو بدن .
به سمت آشپزخونه رفت که وویونگ دستشو روی گونه اش گذاشت : آخ خیلی درد گرفت .

اتاقک وویونگ خیلی زود تمیز شد ، بوی تمیزی کل اونجا رو پر کرده بود . وویونگ به تخت قدیمی نگاه کرد ، خوش خواب ، پتو ، بالش و رو تختی این قدر کهنه شده بود که نخ نما و حالت پوسیده شده بودن : معلومه که باید با همینا سر کنم .... الان اگه به اماه بگم اینا رو برام عوض کنه باید تا آخر عمر بسته به دختر بمونم .
وسایل تمیز کاری رو توی آشپزخونه برگردوند و به انباری رفت تا وسایلش رو برداره ، وسایل مدرسه اش رو یکبار آورد و لباساش رو بار دیگه ، روی زمین نشسته بود و داشت لباساش رو مرتب میکرد که در اتاقش باز شد ، نگاه وویونگ بالا اومد ، سوک هون و پشت سرش هی وو جلوی در ایستاده بودن : برگشتی اینجا .
وویونگ نگاه گرفت از دو برادرش : چیه خوشحال نشدین ... خوشحالی شما برام مهم نیست ، الآنم از اتاقم بریم بیرون .
واکنشی که از برادراش ندید سرشو بلند کرد : تنبیه مو بذارین برای فردا ، امروز خیلی کار کردم و هنوزم کلی کار دارم اگه تنبیه بشم دیگه نمیتونم به هیچ کدوم شون برسم .
_ یک خبر برات دارم امگا .
سوک هون و هی وو با شنیدن صدای هانی عقب رفتن ، هر دو نگران بودن ، وویونگ آب دهنش رو قورت داد و بلند شد .... امروز خیلی خیلی گستاخی کرده بود : از امروز تو میشی خدمتکار شخصی من .... ساعاتی که باید کار کنی رو‌ میای توی اتاق من و کارای منو انجام میدی .
وویونگ آروم سر تکون داد ، هانی ، سوک هون رو کنار زد و داخل اتاقک رفت : تو امروز خیلی گستاخانه رفتار کردی ...
وویونگ سرشو پایین انداخت و دستاشو توی هم دیگه قفل کرد : می‌دونم .
هانی گوش پسرک رو گرفت و محکم پیچوند: بعداً به خاطرش تنبیه ات میکنم .
وویونگ لباشو روی هم فشار داد : بله .
هانی گوش وویونگ رو رها کرد و از اتاق بیرون رفت : سوک هون بیا توی اتاقم ... هی وو تو هم برو دنبال هونگ مین زنگ زد گفت کارش طول کشیده ... برو اگه کمک لازم داره کمکش کن و زود برگردین خونه .
سوک هون نگاهی به وویونگ کرد و در اتاق رو بست : هئونگ ....
لبخند بزرگی روی لب سوک هون بود : دوباره خودش شده .
هی وو هم لبخند به لب داشت : زود برو پیش هونگ مین .
پسر جوان سری تکون داد و رفت که سوک هون به سمت اتاق مادرش رفت ، هانی و هیون مو رو به روی هم نشسته بودن : چیزی شده ....
هانی عصبانی بود ، برگه ای رو روی زمین پرت کرد : اخطاریه ست .
قبل سوک هون به تپش افتاد : اخطاریه ....
هانی سری تکون داد : اره اخطاریه ، از طرف اون گرگ پیر عوضی ....
هیون مو به مبل تکیه داد : مراسم دیده شدن گرگ امگاها نزدیکه.
سوک هون برگه رو از روی میز برداشت : خب ....
هانی خنده ای عصبی کرد : من پارسال کلی رشوه دادم که اون امگا توی این مراسم شرکت نکنه چون اگه گرگ وجودش بیرون نمیرد میبردنش برای فاحشگی توی کلوپ ها .... اما امسال این اخطاریه رو برام فرستاده که دیگه مثل پارسال رشوه قبول نمیکنه ....می‌دونم که میخواد زمین خوردن منو ببینه .
رنگ سوک هون پریده بود : اماه.... اماه یعنی ....
هانی این قدر عصبانی بود که رنگش تغییر کرده بود : یعنی باید اون امگا گرگش رو نشون بده وگرنه میبرنش .
سوک هون به یاد آورد که سال گذشته دقیقا توی روزی که این مراسم میخواست انجام بشه وویونگ به خاطر تنبیهی که شده بود حتی نای تکون خوردن هم نداشت : سوک هون ازت می‌خوام مجبورش کنی که گرگ وجودش رو نشون بده .... من نمیذارم ....
سوک هون میون حرف مادرش پرید : اماه فقط یک سوال دارم .... این نگرانی شما فقط بابت ابروی خانواده ست یا نگران وویونگ هم هستین .
هانی به پسر بزرگش نگاه کرد : هیچ کس جز من حق نداره اون امگا رو اذیت کنه و بهش توهین کنه .
سوک هون رسید به جوابی که میخواست : مطمئن باشین مجبورش میکنم .
از اتاق هانی بیرون اومد ، این مراسم دو ماه دیگه برگزار می‌شد و سوک هون فرصت زیادی نداشت برای اینکه وویونگ رو مجبور کنه گرگی رو از خودش نشون بده که توی این 18 سال حتی یک بار هم دیده نشده .


دوران سرکشی Where stories live. Discover now