مارتین نفس عمیقی میکشد.
«تو مجبور نیستی بری ولی میخوای دوستت و ببینی. »سعی کرد خودش را قانع کند اما زیاد هم موفق نبود او بیشتر میخواست او را ببیند ؛ بعد از ماه ها در خواب بودن و دوازده سال زندگیی که با تمام وجود آن را حس کرده بود دلش برای معشوقش تنگ شده بود.
«اون رهات کرد»
به خودش یادآوری کرد سعی کرد به خودش یادآوری کند بندیکت کمبربچ شرلوکی که در رویاهایش عاشقش بود و با او زندگی کرد نیست.
او شرلوک نیست ؛اون نیست ؛او عاشقت نیست ؛ او شرلوک نیست... اما... مارتین شرلوک را نمیخواست ؛ دقیقا بن را میخواست ؛ همان کسی را که سالها پیش رهایش کرد مارتین همان را میخواست.
دلتنگش شده بود... .
به خودش در آینه نگاه کرد و به این فکر کرد که اصلاً انقدر خوب هست که بخواهد دوباره باهاش رو به رو شود؟ آن هم بعد چند سال بی خبری از هم...البته مارتین بی خبر نبود او مدام اخبار بندیکت را دنبال میکرد ؛ اخبار و فیلم ها و... ؛ او تمام فیلم های بن را از حفظ بود مخصوصاً سریال شرلوک را او ریز به ریز سریال را از حفظ بود و تعجب نکرد وقتی از خواب بیدار شد و فهمید تمام آن سریال را خودش زندگی کرده است ؛ حتی بخاطر همین سریال هم با اندرو دوست شده بود.
مارتین هر زمان که در خانه بود تلوزیون سریال شرلوک هلمز با بازی بندیکت کمبربچ و تام هیدلستون را پخش میکرد و مارتین هر روز و هر روز آن را نگاه میکرد ؛ اما نمیدانست صدای تلوزیون را انقدر زیاد میکند که اعصاب همسایه واحد کناریاش را خورد میکند.
یک روز که از خرید به خانه برمیگشت در کمال تعجب اندرو اسکات بازیگر نقش جیمز موری آرتی را دید ؛ هردو بازیگر بودن اما آنها تا آن زمان همدیگر را ندیده بودند ؛ البته مارتین هم بازیگر خیلی بزرگ و معروفی نبود او بیشتر تئاتر بازی میکرد.
اندرو داشت دنبال کلید میگشت و پیدا نمی کرد.
مارتین به او نزدیک شد و سلام کرد.
اندرو بهش نگاه کرد : سلام...شما آقای فریمن هستید درسته؟که تازه به این ساختمان اومدید؟
سرتکان داد : یک هفته است
اندرو شانه ای بالا انداخت :میدونم هر شب صدای تلوزیون دیدنت تو اتاقمه...فکر میکنم اتاق های ما دقیقا کنار همن
با خجالت آرام خندید دستش را داخل جیبش کرد ، کلید را درآورد و داخل قفل انداخت : فکر نمیکردم صداش مزاحم شما بشه متأسفم
در را باز کرد و هر دو وارد شدند.به سمت آسانسور رفتند و منتظر پایین آمدن آن شدند.
اندرو سرتکان داد : مزاحم که نه...ولی خیلی به سریال شرلوک علاقه داری نه؟ تقریبا هیچ فیلم دیگه ای نمیبینی شرلوک
مارتین : خب فیلم های دیگه ای روهم میبینم ولی شرلوک مورد علاقمه تام هیدلستون یکی از دوست های صمیمی منه
اندرو : ولی هر روز داری قسمت های تکراری رو نگاه میکنی خسته نمیشی؟(آرام خندید) حساب کردم از وقتی اومدی هر قسمت رو سه چهار بار شاید هم بیشتر دیدی
مارتین آرام خندید: از دیدن این فیلم یا بقیشون خسته نمیشم
اندرو ابرو بالا انداخت : بقیشون؟
ESTÁS LEYENDO
𝙉𝙤𝙧𝙢𝙖𝙡
Fanficدیگه کار نمی کردیم،شرلوک به در و دیوار و پنجره شلیک نمیکرد،به طرز عجیبی کسی برای پرونده به من پیام نمیداد،خانم هاتسون ساعت شیش و سی و هفت دقیقه رادیو و جاروبرقی را همزمان روشن نمیکرد، و شرلوک به جز حرف های معمولی و ویلون زدن و معمولی زندگی کردن کاری...