بچه ها اول آهنگ riptide-vance joy رو دانلود کنین.
حین خوندن این پارت گوش بکنین ... مطمعنم قشنگ میبرتتون توی حس.😉🍄
_______________________________________اون واقعا دوست داشتنی بود ... جوری که میخندید من رو به میون ابر ها میبرد....
حالا داشتم میون علف زار به سمتش حرکت میکردم و اون حالا سرشو پایین انداخته بود که شاید من خنده های ریزش رو نبینم انگار هر دومون عاشق هم شده بودیم در حالی که هم دیگه رو به زور میشناختیم
نمیدونستم... عجیب بود... اما دوست داشتنی تر از هر حسی._از دیدنت خوشحال شدم کیم.
_عالیجناب لطفا منو به اسمم خطاب کنین ... دوست دارم اسمم رو با صدای پادشاه سرزمینم بشنوم.
_تهیونگ؟
کنارش نشست و باهاش به رو به رو نگاه کرد ... به گل ها و چمنزار ... و آسمان که ابر های توش شکل های مختلفی گرفته بودن.
_تا حالا امگایی با رایحه هویج ندیده بودم...
سرشو چرخوند و به جونگکوک که کنارش نشسته بود نگاه کرد ... و به آرومی چشم هاش رو باریک کرد و گفت:
_منم تا به حال با هیچ شاهی به پیکنیک وسط چمنزار دعوت نشده بودم!
جونگکوک از چموش و خنگ بودن تهیونگ با چهره ای متعجب «هممم!» بلندی بیرون داد و گفت:
_بیا اول یچیزی بخوریم و بعد میریم سر اصل مطلب و دلیل اومدنت به اینجا.
از توی سبد پیکنیکش دوتا ساندویچ مرغ و نوشیدنی خنکی آورده بود به تهیونگ داد و گفت
_بله عالیجناب!
تهیونگ شروع به خوردن و تماشای اطرافش شد و صدایی «همم» مانندی بخاطر خوشمزگی ساندویچ از خودش بیرون داد که باعث لبخند کوچولویی روی لب جونگکوک شد...
.
.
.حالا هر دوشون داشتن قدم میزدن و نسیم خنک صبحگاهی به صورتشون میخورد و موهاشون به آرومی با ریتم باد تکون میخورد .
_خب سرورم اصل مطلبی که میگفتین چیه؟_ فکر کنم که بدونی که پدرت یه برادر داشته و بخاطر اتفاقی اون رو از دست داده....و همسرش بعد مرگش افسرده شده و بعد بدنیا آوردن تنها پسرشون خودکشی کرده؟
_بله و میدونم که پسرشون که پسر عموی منه بعد ازینکه بزرگ شده مهاجرت کرده و من هم تا حالا ندیدمش!
ولی چرا اینو دارین به من میگین؟_درسته کیم نامجون ... اون دیشب توی مهمونی بود و بخاطر دیدن تو و ناتیلا اومده بوده!
_چییی؟ واقعا پس چرا چیزی به ما نگفته؟
_نمیدونم ولی خودش شخصا گفت که چند روز دیگه بهتون سر میزنه قبل ازینکه دوباره بره...
_اوه.... امیدوارم بعد دیدنش بتونم راضیش کنم تا کمی بیشتر بمونه.... به هر حال تنها پسر عمومه!
YOU ARE READING
my little fox
Fanfictionنام:((روباه کوچولوی من)) داستان ازونجایی شروع میشه که شاهزاده برای اولین بار امگای شیطون و سر به هوا یعنی تهیونگ رو میبینه! و به طور کاملا تصادفی!!((کلیشه ای)) شاهزاده داستان ما متوجه چیز عجیبی میشه و احساساتی که تا به کنون حسشون نکرده بود!??✨ ...