| 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟔 : 𝐋𝐲𝐬𝐬𝐚𝐦𝐚𝐧𝐢𝐚 |

383 52 13
                                    

{𝐋𝐲𝐬𝐬𝐚𝐦𝐚𝐧𝐢𝐚 : این ترس نامعقول که کسی از اطرافیان به دلیلی از شما عصبانی است ، این ترس که به محض مواجهه با او با انبوهی از سوالات روبه رو میشوید}



بلاخره به عمارت رسیده بودن
و هوا داشت به سمت تاریک شدن میرفت و فلیکس بخاطر ضربه ای که به سرش خورده بود سردرد شدیدی داشت و کم کم داشت براش غیر قابل تحمل میشد
تو طول راه برگشت هیونجین اصلا باهاش حرف نزده بود و این باعث شده بود تا نشخوار فکری بگیره
و بدترین قسمتش این بود که الان حس معذبی داشت که بخواد پا پیش بزاره و بخواد حرف بزنه
شاید بهتر بود تا وقت شام صبر کنه
شاید خسته بود
بلاخره امروز جزوه روز های خول نبود
پشت سر هیونجین وارد اتاق مشترکشون شد و درو بست
+تو اول میری حموم یا من برم؟
_ف... فرقی ندا...
+نیاز به تعارف نیست اگه احساس میکنی خیلی نیاز فوری به دوش گرفتن داری بگو و الان برو
اگه نه من میرم
جوابش یک کلمس

_برو...
پسر روبه روش بدون تغییر چهرش وارد حموم شد و درو محکم بست
همین باعث شد تا پسر کوچیکتر رو زمین بیفته و به کمد تکیه بده
_میدونستم
میدونستم یه چیزی شده
هیونجین هیچوقت اینجوری نمیکرد
ولی...
ولی مگه چیشده که ازم ناراحته ؟؟
مگه چیکار کردم...
چند دقیقه ای به اورثینک کردنش گذشت و وقتی به خودس اومد دید ک صدای اب قطع شده
از جاش بلند شد و از کمد شلوارک کوتاه مشکی و تیشرت مشکی ای برداشت و رو تخت گذاشت
بعد از کلی انتظار هیونجین هنوز از حموم در نیومده بود
با اینکه صدای اب خیلی وقت بود که قطع شده بود
با فکر اینکه نکنه اتفاقی افتاده باشه
ترسیده از رو تخت بلند شد و داخل حموم رفت و با هیونجینی که به کاشی ها لم داده بود و رنگش بی روح تر شده بود روبه رو شد
سریع سمتش رفت و کنارش زانو زد
_هیونجین؟؟
هیون حالت خوبه ؟؟؟
با ندیدن هیوچ ریکشنی ازش بیشتر ترسید و خواست بلند شه یجیو صدا کنه که دست سردی دور مچش حلقه شد
با ترس سمتش برگشت و چشم های قرمز نیمه بازشو دید
پسر بی خال روبه روش دستشو کشید و باعث شد پسر کوچیکتر تو بغلش بیفته
+لیکسی....
یادته گذاشتی.... اون.. حرومزاده... خونتو بخوره؟
نظرت چیه حالا برام جبرانش کنی؟

پسر کوچیکتر سست شده بود و مات و مبهوت به چهره هیونجین که به حالت تبدیلش در اومده بود خیره شد
چشمای قرمزش که انگار اطرافش حاله سیاهی داشت
دندونای نیشش که بیرون زده بود
رگ گردن و دستاش
+بیب.... چرا دهن خوشگلتو مثل اون موقع که تو بغل ادوارد بودی باز نمیکنی و نمیگی دوستم داری؟
منم قول میدم تا اخرین قطره خون خوشمزتو که انقدر طرفدار داررو نخورم و تبدیل به ی لولیتای خوشگلت نکنم

دستای سرد هیونجین رو صورتش نشست و سرماش باعث شد به خودش بیاد
_هی.. هیونجین...
من... منظوری بابت.. اون حرف.. نداشتم... فقط میخواستم ازاد شم..
پسر بزرگتر خنده بی جونی کرد و زبونشو رو دندونای نیشش کشید
+چرا فکر کردی اگه میدونستم که حرفت واقعیه زندت میزاشتم؟؟؟
من اونقدرام مهربون نیستم لیکسی...
تو.. تو بهم قول دادی که ولم نمیکنی یادته دیگه نه؟؟؟

پسر کوچیکتر با زور اب دهنشو قورت داد و سرشو به نشونه تایید تکون داد
چرا انقدر گرمش بود؟...
دست هیونجین از رو گونش پاین تر اومد و با نک انگشتاش از خط فکش تا تا ترقوش ادامه داد و یقه تیشرتشو گرفت و سمت خودش کشید و زبونشو رو رگ گردنش کشید و به دستش اجازه پیشروی داد
_هیو...نجین...

پسر بزرگتر بدون اینکه زبونشو از رو گردنش بلند کنه سمت لباش اومد و خیسشون کرد
یا عبارتی میشه گفت با اینکار خفش کرد
+شششش.... حق نداری جز ناله کار دیگه ای کنی بیب

لب پایین پسر کوچیکترو تو دهنش کشید و اروم دندونای نیششو داخلشون فرو کرد و به محض خوردن خونش حس کرد انرژی مضاعفی تو بدنش پخش شده
انگار وارد یه بعد دیگه ای شده بود و اطرافش تاریک شده بود
کل بدنش داغ شده بود و داشت تو شهوت غرق میشد
و فلیکس...
پسری که لباش خیس از خون شده بود و باریکه خون راهشو به گردن سفیدش پیدا کرده بود
+میدونی فلیکس میتونم فقط با نگاه کردن بهت بارها و بارها کام شم
جوری که بدنت پر از کامم باشه و تو برای اینکه توت بکوبم التماسم کنی
فلیکس... التماسم کن
میخوام التماسم کنی...
التماسم کن سوراختو پر کنم
صداشو بالاتر برد و پسر مات روبه روشو تو بغلش گرفت و سمت تخت برد
+گفتم التماسم کن فلیکس!
دیدن چشم های اشکی پسر بی دفاع تو بغلش میتونست به جنون برسونتش
_الت... التماست.. میکنم...
لباشو به لاله گوش پسر چسبوند و نرمی گوششو گاز گرفت و زیرشو مکید
+برای چی التماسم میکنی؟؟
_هیونجین... لطفا... بزارم پایین...
+گفتم برای چی التماسم میکنی فلیکس؟
پسر کوچیکتر که انگار صبرش تموم شده بود چنگی از پشتش گرفت و با صدای بلند نالید
_التماست میکنم که به فاکم بدی عوضی!!!!
هیونجین نیشخند هیستیریکی زد و پسر تو بغلشو رو تخت خوابوند و لباساشو از تنش در اورد
+با کمال میل بیبی
سمت گردنش رفت دندوناشو تو گردن پسر زیرش فرو برد
_اهه... هیون... درد.. داره
+میدونی چقدر دوست دارم که بهت درد بدم؟
فقط خودم...
فقط خودم باید باعث دردت بشم..
صاف شد و از کشو کنار تخت جعبه کوچیکیو بیرون اورد و تیغی از توش برداشت
+لیکسی.....
قراره پوست سفیدتو با خونت نقاشی کنم
مطمعنم خیلی خوشگل میشی
تیغو رو وسط سینه پسر زیرش گذاشت و خواست خراش سطحی ای روش ایجاد کنه که دست پسرکش رو دستش قرار گرفت
_درد... درد داره....
خم شد و لب های پسرک لرزونو بوسید و به زبون سرکشش اجازه کشف کردن دهن پسرکشو داد
کمی از لب هاش فاصله گرفت و رو لب هاش زمزمه کرد
+من هیچوقت باعث نمیشم اسیب ببینی...
بهم اعتماد نداری؟
چشم های اشکی پسرکو بوسید و منتظر اجازش شد
_دارم...
با شنیدن جواب مد نظرش لبخندی زد و شروع به بوسیدنش کرد تا حواسشو از تیغ وسط سینش پرت گنه و بعد از چند لحظه خراش کوچیکی رو وسط سینش ایجاد کرد و به صدای قشنگ خفه شدن ناله پسرکش تو دهنش گوش داد
لب هاشو تا جای زخم امتداد داد و خون جاری شده از زخمو لیسید
با کشیده شدن عضو فلیکس به شکمش هیسی کشید و نیم خیز شد و با تیغ تو دستش مچ دستشو خراش داد و سمت دهن پسر زیرش برد
فلیکس با حس کردن بوی خون هیونجین جرقه زدن حس هایی تو بدنشو حس کرد و محکم لب هاشو به جای زخم چسبوند و با تمام قدرتش شروع به مکیدنش کرد
هیونجین اروم دستشو از لب هاش جدا کرد و تونست دندون های نیش و چشم های بنفش پسر کوچیکترو ببینه
نیشخندی زد و خون باقی مونده رو لب هاشو لیسید
+بیب....
نمیخوای پیوندمونو کامل کنی؟
سر پسر کوچیکترو سمت گردنش برد و بعد از چند تونست تیزی دندونای نیش پسرکشو رو گردنش حس کنه...
پیوندشون کامل شده بود و اینو هردوشون میتونستن حس کنن...
_هیون..... منتظر چی هستی؟؟
چرا جوری به فاکم نمیدی که از حال برم؟

_____________________________________


تاداااااا من برگشتم با یک پارت فوقققق هات

کجا دیگه میتونین چنین اسمات بلادی و خفنی پیدا کنین😔😔✨️
هیونجین سرد و خشن و ددی کل کیرول وارد میشود😹👍🏻
ووت و کامنت هم یادتون نره خوشگلا♥️

𝗕𝗹ø𝗱𝗻𝗶𝗻𝗴 [Hyunlix]🔛Where stories live. Discover now